(پارت ۱۶) فیک دستبند عشق💖

#لیسا
کوک خیلی نگران بود
من:کوک کوک
کوک:بله
من:چی شده بگو دیگه
کوک:بابام تصادف کرده
من:چییییییییییییی
کوک:الان بیمارستان بابام
من:خوب سری برو
کوک:دارم سری میرم
رسیدیم بیمارستان
#بیمارستان
رفتیم پیشه خوانواده کوک دوتا خواهر و یدونه دیگه داداش داره
#مامان کوک
( مامان کوک یا همون هی اوک)
دیدم یه دختر داره با کوک میاد اول فکر کردم مزاحم
هی اوک: سومی اون دختر کیه؟؟؟؟
سومی:مامان دوست دختر کوکه
هی اوک:چیییییی واییی یه عروسی تو راه ایول،،،، وایسا وایسا تو از کجا میدونی
سومی:من فقط نمیدونم می سو و یون جون هم میدونه
هی اوک:ای خدا😐

پایان خوب بود؟؟؟
#لیزکوک
دیدگاه ها (۱)

عرررررررررررررررررررررررررررررقلبم💖💘😄😍😘

پارت بعدیو بزارم؟؟؟تو نظرا بگید😄

(پارت ۱5) فیک دستبند عشق💖

۱۰۰😋😜 تایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

قلدر مدرسه ( پارت ۳۵ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط