My amygdala
My amygdala
Part6
(به توضیح یونگی توی داستان ما تورش برای تابستون به بعد بوده)
.... ویو آهو ....
کلی تمرین کرده بودم اینقدر که دیگه توان راه رفتن نداشتم برا همین پخش زمین شدم ('یعنی داخل ذهن آهو)
' خدایا چرا کارت شناسایمو پیدا نمیکنم چرا نمیتونم یونگیو ببینم
از منیجرم اجازه گرفتم تا فقط یذره با پیج فیکم برم این ور و اون ور تا ببینم چخبره
منیجرم بهم اجازه داد فقط برای 30 دقیقه رفتم ببینم چیشده که دیدم لینک کنسرت یونگی بازه رفتم و با ذوق داشتم نگاه میکردم ولی وقتی به پاهاش دقت کردم زخم شده بود و همینطور سرفه میکرد شنیده بودم وقتی اومد کره تب کرده بود بمیرم براش اون روز که اومده بود دم کمپانی حالش خوب بود نمیدونم چرا اینجوری شده
'یونگی اوپا مواظب خودت باش لطفا *روی قلبمو گرفتم و بعد گوشیو گذاشتم رو قلبم بعدش گوشیو خاموش کردم *
منیجرم منو رسوند ساعت 5و 20 دقیقه بود و من فردا مدرسه داشتم
همین که رفتم خوابگاه دیدم بقیه خوابن آروم رفتم رو تختم و بدون اینکه متوجه بشم خوابم برد
.... ویو یونگی ....
کنسرت تموم شد و الان ساعت اینجا ساعت 2 شب بود ولی گوشیه من ساعت 6 رو نشون میداد(بچه ها فاصله زمانی اینقدر نیست ولی اطلاعی ندارم)
خیلی خسته شده بودم قرص خورده بودم تا یذره بهتر بشم زخمام میسوخت ولی با تمام دردا رفتم رو تخت و بدون هیچ فکری خوابم برد
... فردا صبح ...
.... ویو آهو ....
ساعت 6 بود همه بیدار بودن ولی من ساعت 8 مدرسم شروع میشد پس بیشتر خوابیدم
کاترین(یکی از هم گروهیاش) :الاهی بچه چقدر خستس بهش میگم اینقدر از خودت کار نکش گوش نمیده مکنه ی لجباز(آهو مکنه ی گروهشون)
..... ساعت 7و45.....
/صدای زنگ ساعت /
اَههههههه خاموشش کردم و بیدار شدم رفتم دستشویی و آب خوردم دیدم بقیه نیستن آماده شدم و رفتم مدرسه
......
فالو 15
لایک15
شرطا آسونه هاااا
Part6
(به توضیح یونگی توی داستان ما تورش برای تابستون به بعد بوده)
.... ویو آهو ....
کلی تمرین کرده بودم اینقدر که دیگه توان راه رفتن نداشتم برا همین پخش زمین شدم ('یعنی داخل ذهن آهو)
' خدایا چرا کارت شناسایمو پیدا نمیکنم چرا نمیتونم یونگیو ببینم
از منیجرم اجازه گرفتم تا فقط یذره با پیج فیکم برم این ور و اون ور تا ببینم چخبره
منیجرم بهم اجازه داد فقط برای 30 دقیقه رفتم ببینم چیشده که دیدم لینک کنسرت یونگی بازه رفتم و با ذوق داشتم نگاه میکردم ولی وقتی به پاهاش دقت کردم زخم شده بود و همینطور سرفه میکرد شنیده بودم وقتی اومد کره تب کرده بود بمیرم براش اون روز که اومده بود دم کمپانی حالش خوب بود نمیدونم چرا اینجوری شده
'یونگی اوپا مواظب خودت باش لطفا *روی قلبمو گرفتم و بعد گوشیو گذاشتم رو قلبم بعدش گوشیو خاموش کردم *
منیجرم منو رسوند ساعت 5و 20 دقیقه بود و من فردا مدرسه داشتم
همین که رفتم خوابگاه دیدم بقیه خوابن آروم رفتم رو تختم و بدون اینکه متوجه بشم خوابم برد
.... ویو یونگی ....
کنسرت تموم شد و الان ساعت اینجا ساعت 2 شب بود ولی گوشیه من ساعت 6 رو نشون میداد(بچه ها فاصله زمانی اینقدر نیست ولی اطلاعی ندارم)
خیلی خسته شده بودم قرص خورده بودم تا یذره بهتر بشم زخمام میسوخت ولی با تمام دردا رفتم رو تخت و بدون هیچ فکری خوابم برد
... فردا صبح ...
.... ویو آهو ....
ساعت 6 بود همه بیدار بودن ولی من ساعت 8 مدرسم شروع میشد پس بیشتر خوابیدم
کاترین(یکی از هم گروهیاش) :الاهی بچه چقدر خستس بهش میگم اینقدر از خودت کار نکش گوش نمیده مکنه ی لجباز(آهو مکنه ی گروهشون)
..... ساعت 7و45.....
/صدای زنگ ساعت /
اَههههههه خاموشش کردم و بیدار شدم رفتم دستشویی و آب خوردم دیدم بقیه نیستن آماده شدم و رفتم مدرسه
......
فالو 15
لایک15
شرطا آسونه هاااا
۷.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.