از دوری ات عمری ست ڪه بی صبر و قرارم
از دوریات عمریست ڪه بیصبر و قرارم
باید ڪه سرِ شانهی خود سر بگذارم
با این ڪه بنا بود مرا دوست بداری
غیر از تو ڪسی نیست ڪه من دوست بدارم
ای یار در آیینهی دل عڪس تو پیداست
وقتیڪه فروڪش بشود گرد و غبارم
هرچند ڪه عمر ڪسی از ما ابدی نیست
نفرین اگر از غیر تو را دوست شمارم
برگرد، پشیمان بشوی سود ندارد
یڪ روز گذارت اگر افتد به مزارم
باید ڪه سرِ شانهی خود سر بگذارم
با این ڪه بنا بود مرا دوست بداری
غیر از تو ڪسی نیست ڪه من دوست بدارم
ای یار در آیینهی دل عڪس تو پیداست
وقتیڪه فروڪش بشود گرد و غبارم
هرچند ڪه عمر ڪسی از ما ابدی نیست
نفرین اگر از غیر تو را دوست شمارم
برگرد، پشیمان بشوی سود ندارد
یڪ روز گذارت اگر افتد به مزارم
۱۷.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲