پارت چهاردهم سرنوشت نفرین شده

پارت چهاردهم سرنوشت نفرین شده

مینجه رو کاناپه نشست..دستاشو تو هم کرد و با دستاش بازی کرد..
: « خب مینجه چند سالته؟ »
: « ۱۰ »
: « اخی عزیزم مدرسه میری درسته ؟ »
: « بله »
: « موفق باشی »
: « مچکرم »
: « از مادرت خیلی تعریفتو شنیدم »
: « مادرم لطف دارع »
: « الان میبینم حق داشته خیلی فوق العاده بزرگت کرده »
: « عامم مچکرم »
مادرش چایی دستشو رو میز گذاشت رو به مینجه گفت
: « مینجه این ایزابله تنها کسی که بهش بیشتر از هر چیزی اعتماد دارم..(زرت)
من قراره یه چند هفته برم مشهد با خاله هات خواهرتم میره خوابگاه پدرتم که پیش مادرشه تورو نمیتونم اینجا تنها بزارم تو چند هفته پیش ایزابل میمونی..»
: « من خودم از پس خودم بر میام میتونم تنها باشم »
: « ن اگه پیش ایزابل باشی خیال من راحت تره البته اکه ایزابل بتونه ؟»
: « این چه حرفیه باعث افتخارمه »
: « باشه اگه اینجوری خیالت راحته حرفی نمیزنم »
: « مرسی دخترم برو وسیلتو جمع کن »
: « امروز میرم؟ »
: « سه شنبه من بلیط دارم امشب قراره برم پیش خالت تا اون روز »
: « اها .... خیلی خب پس من برم وسایلمو جمع کنم»
: « کمک میخوای؟ »
: « عاا ن مرسی »
از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت ..
وسایل مورد علاقشو جمع کرد..
اسم خودشو از زبون مادرش و رفیقش شنید به در تکیه داد تا بفهمه چی میگن..
: « اره گفته بودم ردیفش میکنم »
: « عالیه دست کم گرفته بودمت ولی میبینم بی نقص انجامش دادی‌‌.. پولتو دوبرابر میدم بهت و میفرستمش پیشت»
: « وایی مچکرم منتظرش میمونم امیدوارم خوش بگذره »
: « به تو ام »
صدای خندشون بلند شد..
از در فاصله گرفت پول ؟ چه پولی؟ منظورشون چی بود؟ مادرش چیکار کرده بود؟ بیخیال موضوع وسایلشو جمع کرد..
دیدگاه ها (۰)

پارت چهاردهم سرنوشت نفرین شدهمینجه رو کاناپه نشست..دستاشو تو...

پارت پانزدهم سرنوشت نفرین شده کیفشو رو کولش گذاشت..و کیفای د...

پارت سیزدهم سرنوشت نفرین شدهفلش بک*انگشترشو دستش گذاشت اولین...

پارت دوازدهم سرنوشت نفرین شدهبا ترس از جاش بلند شد دختری با ...

پارت : ۳۶

چندپارتی ☆درخواستی>>>p.3ات همونجا روی زمین انقدر گریه کرد که...

#درخواستی#تکپارتیتو عضو نهم بودی و داشتی یه شب دیگه رو توی خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط