ما یک جاهایی دیگر کم می آوریم آن هم درست جاهایی که نباید،
ما یک جاهایی دیگر کم می آوریم آن هم درست جاهایی که نباید،درست وقت هایی که بهمان گفته اند تو قوی ترین آدمی هستی که می شناسم،درست وقتی سنگینی بار روی دوششان را می اندازند روز شانه های نحیفت.
ما آدم ها همه امان یک جاهایی کم می آوریم آن هم درست وقت هایی که هی می شنویم چقدر خوبه که هستیم،چقدر وجود ما مایه ی آرامش است،آن هم درست وقت هایی که می خواهیم برویم یک گوشه زانوهایمان را جمع کنیم زیر بغلمان و از ناتوانی اشک بریزیم و کسی می گوید به داشتنمان افتخار می کند.آن وقت له می شویم زیر انتخاب همچنان محکم بودن یا همان زانو زیر بغل زدن.
ما آدم ها اصلا دلمان می خواهد کم بیاوریم نمی خواهیم فرشته ی نجات باشیم،نمی خواهیم گوش شنوای کسی باشیم وقتی خودمان گوش شنوایی نداریم،ما آدم ها اصلا می خواهیم به همه نشان بدهیم که می توانیم زار زار جلوی چشم هزارها عابر پیاده و درست وسط خیابان ولیعصر زیر گریه بزنیم.ما آدم ها دلمان می خواهد به همه بگوییم که همه امان مثل شیشه شکننده ایم و تا به حال هزار ترکِ مخفی برداشته ایم و از هم پاشیدنمان این روزها حتمی است.
ما می خواهیم بین زیر شانه های کسی را گرفتن و بغل کردن زانوهایمان ،زانوهای خودمان را بغل کنیم اصلا.
ما آدم ها می خواهیم به همه بگوییم از فرو رفتن در نقش هر آدم منجیِ خیرخواهی خسته شده ایم.ما خسته شده ایم از درگیر لبخندهای مصنوعی بودن و می خواهیم به همه بگوییم اوضاعمان زهر مار و بلکه چیزی بیشتر از آن است.
من از داشتن چیزهایی که نباید داشته باشم می ترسم.از روزی که خودم نباشم ،خود واقعی ام را گم کنم و بروم زیر جلد زُورو نقش بازی کنم می ترسم.من می ترسم وقتی به من می گویند از دنیای کودکی ام فاصله گرفته ام و می توانند روی من حساب کنند.
من از حساب و کتاب کردن آدم بزرگ ها می ترسم.از دو دو تا چهار تایشان.از این که فقط در مواقع خاصی برایشان بزرگ می شوی همان موقع ها که دلت می خواهد بروی گوشه ای و زانوهایت را بغل کنی
آدمها همیشه قوی نیستند
ما آدم ها همه امان یک جاهایی کم می آوریم آن هم درست وقت هایی که هی می شنویم چقدر خوبه که هستیم،چقدر وجود ما مایه ی آرامش است،آن هم درست وقت هایی که می خواهیم برویم یک گوشه زانوهایمان را جمع کنیم زیر بغلمان و از ناتوانی اشک بریزیم و کسی می گوید به داشتنمان افتخار می کند.آن وقت له می شویم زیر انتخاب همچنان محکم بودن یا همان زانو زیر بغل زدن.
ما آدم ها اصلا دلمان می خواهد کم بیاوریم نمی خواهیم فرشته ی نجات باشیم،نمی خواهیم گوش شنوای کسی باشیم وقتی خودمان گوش شنوایی نداریم،ما آدم ها اصلا می خواهیم به همه نشان بدهیم که می توانیم زار زار جلوی چشم هزارها عابر پیاده و درست وسط خیابان ولیعصر زیر گریه بزنیم.ما آدم ها دلمان می خواهد به همه بگوییم که همه امان مثل شیشه شکننده ایم و تا به حال هزار ترکِ مخفی برداشته ایم و از هم پاشیدنمان این روزها حتمی است.
ما می خواهیم بین زیر شانه های کسی را گرفتن و بغل کردن زانوهایمان ،زانوهای خودمان را بغل کنیم اصلا.
ما آدم ها می خواهیم به همه بگوییم از فرو رفتن در نقش هر آدم منجیِ خیرخواهی خسته شده ایم.ما خسته شده ایم از درگیر لبخندهای مصنوعی بودن و می خواهیم به همه بگوییم اوضاعمان زهر مار و بلکه چیزی بیشتر از آن است.
من از داشتن چیزهایی که نباید داشته باشم می ترسم.از روزی که خودم نباشم ،خود واقعی ام را گم کنم و بروم زیر جلد زُورو نقش بازی کنم می ترسم.من می ترسم وقتی به من می گویند از دنیای کودکی ام فاصله گرفته ام و می توانند روی من حساب کنند.
من از حساب و کتاب کردن آدم بزرگ ها می ترسم.از دو دو تا چهار تایشان.از این که فقط در مواقع خاصی برایشان بزرگ می شوی همان موقع ها که دلت می خواهد بروی گوشه ای و زانوهایت را بغل کنی
آدمها همیشه قوی نیستند
۳۶.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.