همیشه لحظه شماری می کردم که
همیشه لحظه شماری می کردم که
زنگِ آخر به صدا در بیاد و برم سرِ کوچه یِ
دبیرستانش وایسم تا با اون ستِ سرمه ای
بیاد بیرون و از دور حسابی نگاش کنم!
گاهی وقتا با ترس چند قدمی دنبالش
می رفتم اما،هر دفعه زانوهام سست میشد
بر می گشتم و پشیمون میشدم!
چند مدت که گذشت دلم رو زدم به دریا و
بهش گفتم:اینقدر من رو بیقرار نکن
دوستت دارم...
نگام کرد و گفت:یعنی مال هم بشیم؟
دستاش رو گرفتم و گفتم:مبارکمون باشه!
چند مدت خیلی قشنگ عاشقی کردیم و
یه روز خیلی راحت رفت و دیگه ندیدمش!
تا چند وقت پیش تولدِ هفتاد سالگیم بود
با دخترم رفتیم بیرون کیک سفارش بدیم
یکدفعه وسطِ خیابون دیدمش بعد از این همه سال،خدایِ من چقدر شکسته شده بود اما،هنوز با اون فرق از وسطِ معروفش
داشت دل من رو چنگ میزد بی معرفت!
آروم آروم کنارِ یه مردِ دیگه دور شد و رفت
و من با این صدا به خودم اومدم
بابا جون؟بابایی؟بابااااا کجایی؟
بغض کردم و گفتم:جانِ بابایی عزیزم؟
هیچی،هیچی همینجام عروسکم...
عشقِ واقعی فراموش نمیشه فقط
بلد میشی با نبودنش کنار بیای همین!
.
#علی_کشاورز.
زنگِ آخر به صدا در بیاد و برم سرِ کوچه یِ
دبیرستانش وایسم تا با اون ستِ سرمه ای
بیاد بیرون و از دور حسابی نگاش کنم!
گاهی وقتا با ترس چند قدمی دنبالش
می رفتم اما،هر دفعه زانوهام سست میشد
بر می گشتم و پشیمون میشدم!
چند مدت که گذشت دلم رو زدم به دریا و
بهش گفتم:اینقدر من رو بیقرار نکن
دوستت دارم...
نگام کرد و گفت:یعنی مال هم بشیم؟
دستاش رو گرفتم و گفتم:مبارکمون باشه!
چند مدت خیلی قشنگ عاشقی کردیم و
یه روز خیلی راحت رفت و دیگه ندیدمش!
تا چند وقت پیش تولدِ هفتاد سالگیم بود
با دخترم رفتیم بیرون کیک سفارش بدیم
یکدفعه وسطِ خیابون دیدمش بعد از این همه سال،خدایِ من چقدر شکسته شده بود اما،هنوز با اون فرق از وسطِ معروفش
داشت دل من رو چنگ میزد بی معرفت!
آروم آروم کنارِ یه مردِ دیگه دور شد و رفت
و من با این صدا به خودم اومدم
بابا جون؟بابایی؟بابااااا کجایی؟
بغض کردم و گفتم:جانِ بابایی عزیزم؟
هیچی،هیچی همینجام عروسکم...
عشقِ واقعی فراموش نمیشه فقط
بلد میشی با نبودنش کنار بیای همین!
.
#علی_کشاورز.
۷.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.