پارت ۶ ادامه
_خب دیگه بریم
+هوم...
ا/ت ویو
من هنوز باورم نمیشد ک توی بغل بایستمم کسی ک ارزوشو داشتم باهاش عکس بگیرم و امضاشو داشته باشم...بهترین روز زندگیمه...
با رسیدن ب سالن اصلی از افکارم بیرون اومدم و دوستام همین ک منو دیدن با تعجب اومدن سمتم
~ا/ت...کجا بودی حالت خوبه
=آه ا/ت کجا بودی دختر نگرانت شدیم
+خوبم نگران نباشید...میشه منو زمین بزاری
_اخه میافتی
+نگران نباش با کمک دوستام میتونم روی پاهام وایسم
_اوک
آروم منو زمین گذاشت با نزدیک شدن صورتش ب صورتم باعث میشد صورتمو ب عقب ببرم و باهاش چشم ت چشم شدم بهم لبخندی زد پاهام سست شدن...سریع بخودم اومدم و تشکر کردم و جیمین هم رفت پیش تهیونگ
به رفتنش نگاهی میکردم و لبخند کوچیکی روی لبم اومد با صدای جک ب بهش نگاهی کردم
»حالت خوبه چیزیت نشده که
+نه خوبم نگرانم نباش
»البته بایدم حالت خوب باشه
+چرا
»چونکه کنار جیمین بودن همیشه خوبه
+ها آره معلومه ک اره!
»خب دیگه...حالا میخوای تعریف کنی و اتفاقی افتاد...
+عام باش...
پرش زمانی شب ساعت ۱۲
»خوشگذشت
+اوهوم
»خدافظ ا/ت
+خدافظ
از دوستامون خدافظی کردیم و با هانا سوار ماشین شدیم و ب سمت خونه من رفتیم
وقتی ب خونه من رسیدیم پیاده شدم و از هانا خدافظی کردم و وارد خونه شدم و رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم و با همون لباسا خوابیدم...
آره...
+هوم...
ا/ت ویو
من هنوز باورم نمیشد ک توی بغل بایستمم کسی ک ارزوشو داشتم باهاش عکس بگیرم و امضاشو داشته باشم...بهترین روز زندگیمه...
با رسیدن ب سالن اصلی از افکارم بیرون اومدم و دوستام همین ک منو دیدن با تعجب اومدن سمتم
~ا/ت...کجا بودی حالت خوبه
=آه ا/ت کجا بودی دختر نگرانت شدیم
+خوبم نگران نباشید...میشه منو زمین بزاری
_اخه میافتی
+نگران نباش با کمک دوستام میتونم روی پاهام وایسم
_اوک
آروم منو زمین گذاشت با نزدیک شدن صورتش ب صورتم باعث میشد صورتمو ب عقب ببرم و باهاش چشم ت چشم شدم بهم لبخندی زد پاهام سست شدن...سریع بخودم اومدم و تشکر کردم و جیمین هم رفت پیش تهیونگ
به رفتنش نگاهی میکردم و لبخند کوچیکی روی لبم اومد با صدای جک ب بهش نگاهی کردم
»حالت خوبه چیزیت نشده که
+نه خوبم نگرانم نباش
»البته بایدم حالت خوب باشه
+چرا
»چونکه کنار جیمین بودن همیشه خوبه
+ها آره معلومه ک اره!
»خب دیگه...حالا میخوای تعریف کنی و اتفاقی افتاد...
+عام باش...
پرش زمانی شب ساعت ۱۲
»خوشگذشت
+اوهوم
»خدافظ ا/ت
+خدافظ
از دوستامون خدافظی کردیم و با هانا سوار ماشین شدیم و ب سمت خونه من رفتیم
وقتی ب خونه من رسیدیم پیاده شدم و از هانا خدافظی کردم و وارد خونه شدم و رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم و با همون لباسا خوابیدم...
آره...
۶۰.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.