بیا با نوشته های من همراه شو!
#بیا_با_نوشتههایمنهمراه_شو!
بیا با نوشته های من همراه شو!
جای دوری نمی روی !
تنها چند پیچ پایین تر از تمام دنیایی که امروز با کمی کاغذ و
فلز خوش رنگ برای خودشان درست کرده اند!!!
کلید و پریز ها کنار هم هستند!
اما اتاق من کمی متفاوت است!
کلید این سو و پریز سوی دیگر!
مقابل هم بی هیچ خطای دید و سانتیمتر نگاه های نقد نقد!
انگشت اشاره بی هیچ منظوری با کلید بازی میکند
پریز هم جارو برقی را بی هیچ منظوری برای تمیز کردن بیشتر کف پوش خالی از فرش به ارمغان آورده است
انگار هر روز اینگونه است!
ساعتها میان شقایقها همانند عروس می رقصید
اما لباس عروس همچنان به کرایه می رود!
و باز میان بازار دسته گلی کرایه وار می چرخد و می چرخد
تا هنگام پژمردن!
وآنگاه به دنیای وحشی زباله ها چه غمگین عروسیست دسته گل!
بغض میکنم
آخر دردانه بود و حتی لحظه لحظه بوییده میشد!
اما اکنون عروس زباله هاست و چه بی رحم تکه تکه می شود
میان هر چه بوی بی مصرفیست!
آری پریز هر روز کف پوش را بدون حتی پارادوکسی میان چشمکهای عریان کلید باز هم تمیز میکند!
هجوم تخیلم به سمت پیچ مه آلود می رود
می آیی یا همینجا بر میگردی!؟!
میانه های راه آینده ی مبهم نوزاد کوخ نشین است که به همراه کاخ نشینی به دنیا آمده!
اینجا تمام تن پوشش پاره ای از دامن چرک مادر است که از تمیز کردن پله های زیاد همان کاخ ...
اینجا آه عمیقی میکشم که زمین هم تحمل شنیداری ندارد!
میان نگاه مضطرب پدر که انگار باید هر روز یک ندارم دیگر به نداشته هایش اضافه کند
و چشمهای زیبای مادر که مهرش افزون است!
آری این تنها پیچ دوم است
اگه تحملت زیر 18سال سن دارد پیچ بعدی را نیا که می ترسم دیگر نای برگشتن را نداشته باشی!!!
اینها تنها اشاره ای کوچک بود
اما بدان در پیچ سوم اینها که گذشت رفاه حال بود!
پیچ سوم و بُعدهایش بماند ... اینجا تنها عریان است
تنت را تنها بگذار شاید حریص بی طمعی را آسوده سازد...
پ ♡ ن
تنم آراسته است
از زخمهایی که نادیده گرفتم
اما زخم شریانم را چه کنم
میان غروب پاییزی
غرق احساس شده ام
خاطراتم غریق نجاتم شده اند
و من با تبسمی تلخ اشک میریزم
دم خیالت گرم
با خیالت موجهای دریا تعادل ندرند
و این تکرار با چه وسعتی زیباست
همانند فیلمهای سیاه و سفید
زیر نور لامپ 100
تو را دوست دارم
از شور عشق نترسیدم
انگار راهی شدم
سوی نور ماهتاب چهره ات
تنهاییم را بدجور در آغوش گرفتم
بوسیدمش
گریستیم هر دو
گریه حالمان را خوب فهمید
تنهایی ام رفت
جا ماندم با دلم کنار تو
زلف به کج و راست میخوابانم
تنهایی ام رفت
دل را کجا برم
گریه های شبانه ام را ...
کجا؟
مه ایجا بس دلوم تنگن ، کِ هر سازی اَدیدَم هَم بد آهنگِن
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
#ویسگون
بیا با نوشته های من همراه شو!
جای دوری نمی روی !
تنها چند پیچ پایین تر از تمام دنیایی که امروز با کمی کاغذ و
فلز خوش رنگ برای خودشان درست کرده اند!!!
کلید و پریز ها کنار هم هستند!
اما اتاق من کمی متفاوت است!
کلید این سو و پریز سوی دیگر!
مقابل هم بی هیچ خطای دید و سانتیمتر نگاه های نقد نقد!
انگشت اشاره بی هیچ منظوری با کلید بازی میکند
پریز هم جارو برقی را بی هیچ منظوری برای تمیز کردن بیشتر کف پوش خالی از فرش به ارمغان آورده است
انگار هر روز اینگونه است!
ساعتها میان شقایقها همانند عروس می رقصید
اما لباس عروس همچنان به کرایه می رود!
و باز میان بازار دسته گلی کرایه وار می چرخد و می چرخد
تا هنگام پژمردن!
وآنگاه به دنیای وحشی زباله ها چه غمگین عروسیست دسته گل!
بغض میکنم
آخر دردانه بود و حتی لحظه لحظه بوییده میشد!
اما اکنون عروس زباله هاست و چه بی رحم تکه تکه می شود
میان هر چه بوی بی مصرفیست!
آری پریز هر روز کف پوش را بدون حتی پارادوکسی میان چشمکهای عریان کلید باز هم تمیز میکند!
هجوم تخیلم به سمت پیچ مه آلود می رود
می آیی یا همینجا بر میگردی!؟!
میانه های راه آینده ی مبهم نوزاد کوخ نشین است که به همراه کاخ نشینی به دنیا آمده!
اینجا تمام تن پوشش پاره ای از دامن چرک مادر است که از تمیز کردن پله های زیاد همان کاخ ...
اینجا آه عمیقی میکشم که زمین هم تحمل شنیداری ندارد!
میان نگاه مضطرب پدر که انگار باید هر روز یک ندارم دیگر به نداشته هایش اضافه کند
و چشمهای زیبای مادر که مهرش افزون است!
آری این تنها پیچ دوم است
اگه تحملت زیر 18سال سن دارد پیچ بعدی را نیا که می ترسم دیگر نای برگشتن را نداشته باشی!!!
اینها تنها اشاره ای کوچک بود
اما بدان در پیچ سوم اینها که گذشت رفاه حال بود!
پیچ سوم و بُعدهایش بماند ... اینجا تنها عریان است
تنت را تنها بگذار شاید حریص بی طمعی را آسوده سازد...
پ ♡ ن
تنم آراسته است
از زخمهایی که نادیده گرفتم
اما زخم شریانم را چه کنم
میان غروب پاییزی
غرق احساس شده ام
خاطراتم غریق نجاتم شده اند
و من با تبسمی تلخ اشک میریزم
دم خیالت گرم
با خیالت موجهای دریا تعادل ندرند
و این تکرار با چه وسعتی زیباست
همانند فیلمهای سیاه و سفید
زیر نور لامپ 100
تو را دوست دارم
از شور عشق نترسیدم
انگار راهی شدم
سوی نور ماهتاب چهره ات
تنهاییم را بدجور در آغوش گرفتم
بوسیدمش
گریستیم هر دو
گریه حالمان را خوب فهمید
تنهایی ام رفت
جا ماندم با دلم کنار تو
زلف به کج و راست میخوابانم
تنهایی ام رفت
دل را کجا برم
گریه های شبانه ام را ...
کجا؟
مه ایجا بس دلوم تنگن ، کِ هر سازی اَدیدَم هَم بد آهنگِن
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
#ویسگون
۲۵.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۳