رمان دل بی قرار من🫀🙃پارات1 اینجا اردیا ازدواج کردند
کلا یک سال بود که نیکا ایتالیا
منم دلم بی قرار بود
دلم میخواست پیشش برم ولی نمیتونستم
ولی تا وجود اینکه ارسلان بود خیالم خوب بود ناراحت نبودم
ارسلان کنارم بود یعنی هیچی تو دلم نباید ناراحتی باشه
من:اومممممممم ارسلان
ارسلان:جان
من:میگم عمارت رو دوست داری
ارسلان:خوب این چه سوالیه معلومه که دوست دارم
منم دلم بی قرار بود
دلم میخواست پیشش برم ولی نمیتونستم
ولی تا وجود اینکه ارسلان بود خیالم خوب بود ناراحت نبودم
ارسلان کنارم بود یعنی هیچی تو دلم نباید ناراحتی باشه
من:اومممممممم ارسلان
ارسلان:جان
من:میگم عمارت رو دوست داری
ارسلان:خوب این چه سوالیه معلومه که دوست دارم
۱۳.۶k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.