جیمینمیدونم سخته ولی تو باید قبول کنی
جیمین:میدونم سخته ولی تو باید قبول کنی
ا.ت:من قبول میکنم قلبم قبول نمیکنه جیمین
جیمین:بنظرم فقط بیا بغلم
ا.ت رفت تو بغل جیمین و داشت گریه میکرد که بعد از ربع ساعت گریه کردن از بغل جیمین اومد برون
جیمین
بغلش هنوز همون آرامش رو داشت هنوز اون بو هنوز اون حس
رفتم داخل چون میدونستم ا.ت یکم بعد میاد داخل
ویو ا.ت
وقتی جیمین بغلم کرد یه حسی بهم منتقل شد حسی از جنس آرامش
دیدم جیمین رفت داخل من داشتم میرفتم داخل که با شنیدن حرف های پدر بزرگ ایستادم
پدربزرگ:میدونم ولی من که دیگه زنده نیستم فقط یادتون نره که به ا.ت بگید تصادف کردم چیزی درمورده اینکه من قلبم رو بهش دادم نگین
یعنی چی نه من نمیخوام من قلب پدر بزرگ رو نمیخوام ولی اونا نباید بفهمن که من فهمیدم باید یه کاری کنم چیکار؟ها فهمیدم
کامنت لایک باز نشر فراموش نشه
ا.ت:من قبول میکنم قلبم قبول نمیکنه جیمین
جیمین:بنظرم فقط بیا بغلم
ا.ت رفت تو بغل جیمین و داشت گریه میکرد که بعد از ربع ساعت گریه کردن از بغل جیمین اومد برون
جیمین
بغلش هنوز همون آرامش رو داشت هنوز اون بو هنوز اون حس
رفتم داخل چون میدونستم ا.ت یکم بعد میاد داخل
ویو ا.ت
وقتی جیمین بغلم کرد یه حسی بهم منتقل شد حسی از جنس آرامش
دیدم جیمین رفت داخل من داشتم میرفتم داخل که با شنیدن حرف های پدر بزرگ ایستادم
پدربزرگ:میدونم ولی من که دیگه زنده نیستم فقط یادتون نره که به ا.ت بگید تصادف کردم چیزی درمورده اینکه من قلبم رو بهش دادم نگین
یعنی چی نه من نمیخوام من قلب پدر بزرگ رو نمیخوام ولی اونا نباید بفهمن که من فهمیدم باید یه کاری کنم چیکار؟ها فهمیدم
کامنت لایک باز نشر فراموش نشه
- ۲.۷k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط