سریع بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم تو اتاقم و در رو بستم

سریع بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم تو اتاقم و در رو بستم زدم زیر گریه
آخه بابا بزرگ نباید بخاطرمن جونش رو فدا کنه من اجازه نمی‌دم
که با فکر به اینا خوابم برد
ویو فردا صبح

با سردرد چشمام رو باز کردم میدونستم بخاطر گریه های دیشب هستن برای اینکه یکم حالم جا بیاد رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم برون یه لباس خوشگل پوشیدم این سری مشکی و لش نبود اصلان من این رو کی خریدم؟نمدونم ولی قشنگ بود پوشیدمش میخواستم دیگه لبخند. بزنم یکم خوشحال بنظر برسم

ویو جیمین

میخواستم امروز به ا.ت بگم بریم برون شاید یکم حالش عوض بشه پس رفتم دوش گرفتم اومدم رفتم سر میز صبحونه داشتیم صبحونه می‌خوردیم که ا.ت اومد پایین این سری لباسش زنگ شاد و مدل قشنگی داشت اومد و رو صندلی کنارم که خالی بود نشست داشت صبحونه میخورد که بهش گفتم

جیمین:ا.ت میایی امروز بریم برون

ا.ت:اره ایده خوبی

جیمین: باشه پس بعد از صبحونه بریم؟

ا.ت: اره




شرط ها

لایک۳۰

کامنت۲۳

بازنشر۶
دیدگاه ها (۲۳)

ا.ت:جیمین این چطوره؟(ذوق)جیمین:مگه بچه ی؟(خنده)ا.ت:یاااااا ج...

فیک تهیونگاسم:درست ترین کار اشتباه (ایده دیگه برای اسم دارید...

جیمین:می‌دونم سخته ولی تو باید قبول کنی ا.ت:من قبول میکنم قل...

ویو ا.تسر سفره بزور بغضم رو نگه داشتم که به بهونه اینکه می‌خ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط