چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

p_22

هر دو در آغوش هم ابد رو ساختن و بعد از چندین ساعت خواب تو بغل هم، تهیونگ بیدار شد
ته: مطمعنم هر کسی به ما نگاه کنه تو رو پیدا نمیکنه(بم)
ا.ت: اینقدر کوچولوعم؟
تهیونگ: بیدار شدی؟(بم)
ا.ت: اهوم...ببینم تو چطوری اینقدر صدات بمه

تهیونگ خنده تو گلویی کرد که بمی صداشو بهتر نشون داد
ته: که بمه؟(بم_شیطون)
ا.ت: اگه میخوای اذیتم کنی نه
تهیونگ: نه اذیتت نمیکنم(بم)
ا.ت: پس با همین صدای بم بگو امروز میخوای چیکار کنیم
تهیونگ: عومم اول میخوای از تو بغلم درت بیارم تو هم انگار داری خفه میشی(بمممممم)
ا.ت: نهههههههه

ا.ت ویو
اره اینجا نفس کشیدن سخت بود ولی اگه موقعی که با این صدا برام چیزی رو تعریف بکنه ببینم شاید دیگه خواهر و برادر نباشیم

تهیونگ: باشه(خشدار)امروز....میخوایم برم جایی که قراره باباتو ببینیم بگردیم(بم)نظرت چیه(بم و اروم)
ا.ت: باشه...خب دیگه
تهیونگ: دیگه کم کم صدام داره به خودش برمیگرده(بم)
ا.ت: چی؟نه

ا.ت سعی کرد تهیونگ رو از خودش فاصله بده و تهیونگ هم عضلاتش شل کرد
ا.ت: من حس میکنم عوض شدی
ته: چطور(بم)
ا.ت: هم عصبی تر شدی هم مهربون تر
ته: مهربون شدم چون الان جز هم کسیو نداریم و بخاطر مرگ مامان بابا یکم اعصابم حساس تر شده(بم)
ا.ت: فقط واس همیناس نه؟
تهیونگ: اهوم

ا.ت ویو
میدونستم که حسی بهم نداره فقط اوضاع روش تاثیر گذاشته...بهش لبخندی زدم....منم دلتو میبرم چون این برادر چند روزه داره بد قلبمو میلرزونه

تهیونگ: دلت درد داره
ا.ت: نه خیلی
تهیونگ: اوکی بریم صبحانه؟
ا.ت: هوم
ا.ت و تهیونگ صبحانشون رو خوردن و ا.ت برنج و همراهیای نهار رو آماده کرد و رفت توی اتاقش و دوش نیم ساعته ای گرفت جلوی آینه ایستاد و شروع کرد خشک کردن موهاش و فقط یه شلوارک پاش بود و بس و بالاتنه کاملا لخت بود....سوت میزد واسه خودش و موهاشو خشک میکرد

تهیونگ ویو
ا.ت رو صدا زدم که جواب نداد...پشت در رفتم و در رو باز کردم که دیدم جلو اینه مشغول خشک کردن موهاشو اما لباس تنش نبود...با قطع کردن سشوار برگشت سمت تخت که چیزی که نباید میدیدم رو دیدم
ا.ت: جیغغغغغغغغغغغغ
ته: رفتم رفتم

ا.ت: چیشد؟از کی اینجایی بود...وای آبروم رفتتتتت...باید یچیز گشاد و کلفت بپوشم اینجوری نمیشه برم بیرون که

تهیونگ ویو
وای چی دیدم؟عجب بدنی داشت ولی نه نباید میدیدممم....احساس داغ شدن چشمام و گیج و رفتن سرمو میفهمیدم به خودم تو لینه نگاه کردم موهام که کج بودن حالا خیس شده بودن...عرق تمام بدنمو گرفته بود اخه اون چه زاویه چرخشی بود؟پریدم توی حموم و آب یخ رو باز کردم و رفتم زیرش
ته: حایحححح

بالاخره تهیونگ هم دوشی گرفت و دوتاشون بدون نگاه کردن به هم نهارشون رو خوردن و تهیونگ رفت تو اتاقش و شماره هانا رو گرفت
هانا: الو بفرمایید
تهیونگ: الو سلام
....
50💋❤️🤡
دیدگاه ها (۳۱)

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

تکپارتی درخواستی اسمات از ته ته

موضوع:وقتی میخوای لباس عوض کنی...تک پارتی اسمات داره اگه دوس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط