نگاهت میکنم گاه احساس میکنم تو حقیقتا یک نابینا هستی

نگاهت میکنم ، گاه احساس میکنم تو ، حقیقتا یک نابینا هستی.. ، میدانی چرا ؟ ... به هنگامی که من را در آغوش کشیدی و قلبِ من را که مانند قلبِ‌گنجشکی کوچک بی‌تاب و بی‌قرار میزد ، دستانم را گرفتی و دستانِ من مانند مُردِه‌ای سرد و بی‌جان بود ، نگاهم کردی و چشمانِ من دردم را بیشتر از آن ستاره در آسمان به نمایش گزاشته بود ، لبانم را لمس کردی و آن ها سفید تر از ابرِ بهاری بودند ؛ باز هم کور شدیو فقط خواسته‌ی خودت را طلب کردی..
میخواهم نادان باشم ؛ میخواهم کامل نباشم ؛ میخواهم حسرت کِشَم ؛ میخواهم درد کِشَم ؛ میخواهم زندگی کنم ؛ میخواهم بخندم ؛ میخواهم مانند دختر بچه ای در باغ دوان دوان به سمت او رَوَم ؛ میخواهم حالم خوب باشد ؛ میخواهم.. این ها خواسته‌های تو نیست ، از برای من است و من ؛ این هارا میخواهم..
چرا اینقدر این ها ؛ برای تو ناراحت کننده است عزیزکرده...!؟
دیدگاه ها (۰)

حالم از این ها بهم میخورد ! هیچ یک بی نقص نیستند ، حتی یکی ا...

سکوت میکنم ، زیرا کلمات پاسخ گویِ این درد نخواهند بود..به دن...

دیر فهمیدم که ، سرخ رنگ رز نبود : سرخ ردِ اشک هایِ خاکستری‌ا...

عجیب است این مرد ، در کنارش در غمگین‌ترین لحظات ، ارامم و ار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط