لطفا به بند اول سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حض
لطفا به بند اول سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضورت در میان دنده ها و ریه هایم ریشه کند ، سبز شود یا چشم هایت ابرهای نیلی آسمان شبم را پرستاره کند و نوبت به شاعری کردن من در آغوش تو برسد ...
لطفا به بند اول سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا دست های تازه از بهار برگشته ات که طلوعی دوباره را سر میدهند ، سوسن ها را حبه کند و سر انگشتان نوازشگرت ، رج به رج روی برهوت کویر تنم ، عاشقانه شعر بسراید که دستان تو مبارک است ، ای هجوم پی در پی مهربانی و گذشت ای شادمانی بی سبب
ای آرامگاه گریه های من ...
سوره ی چشمانت نازل شد در غار نمور تاریک پیامبره بی کتابی که من بودم و دستانم برایت شاخه های خالی یاس بود و پیشکشی برای تو نداشتند جز اینکه برایت هفده رکعت شعر بخوانم و بعد به خوابی بروم که بیدار شدنش را قرن هاست فراموش کرده ام ...
چشمان ذهنم که خسته شد و به اشک نشست ، خدای بی رحمی را دید که تو را در گنجه اتاقش پنهان کرده و گاهی اوقات که ابرهای دلتنگی بر او عارض می شوند ، به تماشای تو مینشیند و با تو ساعت ها حرف می زند و می خندد و می گرید و تمام حواسش را به تو می دهد تا آن نطفه ای که دوست دارد پسر شود مبادا که تو را آرزو کند ...
لطفا به بند اول سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا دست های تازه از بهار برگشته ات که طلوعی دوباره را سر میدهند ، سوسن ها را حبه کند و سر انگشتان نوازشگرت ، رج به رج روی برهوت کویر تنم ، عاشقانه شعر بسراید که دستان تو مبارک است ، ای هجوم پی در پی مهربانی و گذشت ای شادمانی بی سبب
ای آرامگاه گریه های من ...
سوره ی چشمانت نازل شد در غار نمور تاریک پیامبره بی کتابی که من بودم و دستانم برایت شاخه های خالی یاس بود و پیشکشی برای تو نداشتند جز اینکه برایت هفده رکعت شعر بخوانم و بعد به خوابی بروم که بیدار شدنش را قرن هاست فراموش کرده ام ...
چشمان ذهنم که خسته شد و به اشک نشست ، خدای بی رحمی را دید که تو را در گنجه اتاقش پنهان کرده و گاهی اوقات که ابرهای دلتنگی بر او عارض می شوند ، به تماشای تو مینشیند و با تو ساعت ها حرف می زند و می خندد و می گرید و تمام حواسش را به تو می دهد تا آن نطفه ای که دوست دارد پسر شود مبادا که تو را آرزو کند ...
۱۷.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.