رندوم نوشتم
رندوم نوشتم
مادرم پرسید: از کجا میدانی دوستت دارد؟ به تو اعتراف کرده؟
میگویم: او هیچوقت نگفت دوستم دارد، هیچوقت کلمهای را که همه منتظر شنیدنش هستند، بر زبان نیاورد. اما وقتی به پناه نیاز داشتم، او پناهم شد؛ نه با حرف، با حضورش، با ایستادن کناردلم وقتی دنیا سنگین بود. وقتی گریه میکردم، اشکهایم را یکییکی پاک کرد، بیعجله، بیسؤال، و مرا در آغوش گرفت، آغوشی که بیشتر از هر جملهای آرامم کرد.
او دوستم دارد چون وقتی چیزی به دست میآورم، شادیاش دهها برابر شادی من است، انگار موفقیت من، رؤیای خودش بوده. چون وقتی مرا میبیند، زبانش بند میآید، نگاهش حرف میزند، دستهایش میلرزد و نمیداند چه بگوید. چون با من جوری رفتار میکند که با هیچکس دیگر نمیکند؛ صبورتر، مهربانتر، مراقبتر.
او هیچوقت نگفت دوستت دارم، اما هر بار که کنارم ماند، هر بار که مرا انتخاب کرد، هر بار که درد مرا جدی گرفت و شادیام را بزرگ دید، عشقش را ثابت کرد. بعضی دوست داشتنها با صدا نیستند، با بودناند، با لمسِ امنِ لحظههایی که آدم فکر میکند تنهاست، اما نیست.
و بعد مکث میکنم و ادامه میدهم: دوست داشتنش شبیه ادعا نبود، شبیه نمایش نبود، آرام و بیصدا بود، مثل نوری که خودش را ثابت نمیکند اما تاریکی را از بین میبرد. او دوستم دارد چون همیشه قبل از حرف زدن حالم را میفهمد، چون وقتی لبخندم مصنوعی است نگاهش نگران میشود و وقتی حالم خوب است انگار دنیا را به او دادهاند. چون مرا همانطور که هستم دوست دارد، با ترسهایم، با سکوتهایم، با شلوغی ذهنم.
دوستم دارد چون وقتی کنارم است، حواسش جمع است؛ به صدایم، به حال دلم، به چیزهایی که حتی خودم نمیدانم چطور بگویم. چون اگر زمین بخورم، اول دستم را میگیرد بعد سؤال میپرسد. چون مراقب بودن را بلد است، نه از سر اجبار، از سر عشق.
او هیچوقت نگفت دوستت دارم، اما تمام رفتارش اعتراف بود. اعترافی که در نگاهش، در مکثهایش، در نحوهی ایستادنش کنار من جاری است. بعضی عشقها با جمله شروع نمیشوند، با انتخاب شروع میشوند؛ انتخابِ هر روز ماندن، هر روز فهمیدن، هر روز بیشتر دوست داشتن، بیآنکه لازم باشد چیزی گفته شود.
#دلنوشته
مادرم پرسید: از کجا میدانی دوستت دارد؟ به تو اعتراف کرده؟
میگویم: او هیچوقت نگفت دوستم دارد، هیچوقت کلمهای را که همه منتظر شنیدنش هستند، بر زبان نیاورد. اما وقتی به پناه نیاز داشتم، او پناهم شد؛ نه با حرف، با حضورش، با ایستادن کناردلم وقتی دنیا سنگین بود. وقتی گریه میکردم، اشکهایم را یکییکی پاک کرد، بیعجله، بیسؤال، و مرا در آغوش گرفت، آغوشی که بیشتر از هر جملهای آرامم کرد.
او دوستم دارد چون وقتی چیزی به دست میآورم، شادیاش دهها برابر شادی من است، انگار موفقیت من، رؤیای خودش بوده. چون وقتی مرا میبیند، زبانش بند میآید، نگاهش حرف میزند، دستهایش میلرزد و نمیداند چه بگوید. چون با من جوری رفتار میکند که با هیچکس دیگر نمیکند؛ صبورتر، مهربانتر، مراقبتر.
او هیچوقت نگفت دوستت دارم، اما هر بار که کنارم ماند، هر بار که مرا انتخاب کرد، هر بار که درد مرا جدی گرفت و شادیام را بزرگ دید، عشقش را ثابت کرد. بعضی دوست داشتنها با صدا نیستند، با بودناند، با لمسِ امنِ لحظههایی که آدم فکر میکند تنهاست، اما نیست.
و بعد مکث میکنم و ادامه میدهم: دوست داشتنش شبیه ادعا نبود، شبیه نمایش نبود، آرام و بیصدا بود، مثل نوری که خودش را ثابت نمیکند اما تاریکی را از بین میبرد. او دوستم دارد چون همیشه قبل از حرف زدن حالم را میفهمد، چون وقتی لبخندم مصنوعی است نگاهش نگران میشود و وقتی حالم خوب است انگار دنیا را به او دادهاند. چون مرا همانطور که هستم دوست دارد، با ترسهایم، با سکوتهایم، با شلوغی ذهنم.
دوستم دارد چون وقتی کنارم است، حواسش جمع است؛ به صدایم، به حال دلم، به چیزهایی که حتی خودم نمیدانم چطور بگویم. چون اگر زمین بخورم، اول دستم را میگیرد بعد سؤال میپرسد. چون مراقب بودن را بلد است، نه از سر اجبار، از سر عشق.
او هیچوقت نگفت دوستت دارم، اما تمام رفتارش اعتراف بود. اعترافی که در نگاهش، در مکثهایش، در نحوهی ایستادنش کنار من جاری است. بعضی عشقها با جمله شروع نمیشوند، با انتخاب شروع میشوند؛ انتخابِ هر روز ماندن، هر روز فهمیدن، هر روز بیشتر دوست داشتن، بیآنکه لازم باشد چیزی گفته شود.
#دلنوشته
- ۳۲۲
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط