یه روز ،
وقتی تو خونه مثل همیشه تنهایِ تنها شدم
نسکافمو توی لیوان نارنجی رنگم میریزم و روی تاقچه بالکن میشینم و باهاش این آهنگ رو گوش میدم
توی هوای سردی که وجودمو یخ زده میدونم که نسکافه مورد علاقم دستام و تنمو دوباره گرم میکنه
نگاه همیشم به ابرای خاکستری ای که منتظر افتابن
هوای گرفته ای که نه میباره نه روشن میشه ؛
مثل قلبم ..
وقتی آخرین قطره نسکافمو خوردم ،
برای آخرین بار به آسمون مورد علاقم نگاه میکنم
و یه بار دیگه به خودم تو آیینه لبخند میزنم
شاید آخرین لبخندم باشه اما شروع شادی من درست همین لحظست ؛ لحظه ای که بپرم
شاید پرواز کنم ، به دنیایی که اصلا وجود نداره
من همیشه سیاه بودم
مثل کاغذِ سیاهی که هیچکس انتخابش نمیکرد
من باز هم به سیاهی برمیگردم اما این بار ،
برگشتی برای من نیست .
"شیرین امیری"
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.