حسرت
حسرت
Part:11
"ویو دا یون"
من و کوک خیلی باهم وقت میگذروندیم. خب یجوریایی بهش عادت کرده بودم!
ولی دوست داشتن رو نمیدونم.
کوک سرکار بود،داشتم غذا درست میکردم که یهو در باز شد و کوک اومد یهو پشت سرش یه دختر اومد داخل خونه چشام داشت از میزد بیرون.
بهش بیشتر نگاه کردم دیدم که سناعه وا این اینجا چیکار میکنه؟!
دا یون:سلام کوک
کوک:سلام عزیزم
دا یون:عزیزم؟!'تو دلش'
سنا:سلام'حرصی'
سنا:کوکی جونم میتونی دارو سگم رو بدی؟!'عشوه'
کوک:اوکی
دا یون:کوک جونم؟!'خنده عصبی'
کوک:دا یون من میرم بالا شما دخترا پایین باشین
دا یون:اوکی
سنا:فکر کنم دستپختت خیلی بده!
چون بوی بدی میاد
دا یون:عزیزم اشتباه میکنی!
از وقتی تو اومدی تو خونه،خونه این بو رو گرفت
سنا:'با عصبانیت نگاش کرد'
دا یون:سلام بم کوچولو خدا چقدر تو کیوتیییی
بم:هاپ هاپ هاپ
دا یون:بیا بغلم اوخییی
سنا:'جیغ' اون منو گاز میگیره اون وحشیه
کوک:اینجا چخبره؟!'داد'
دا یون:هیچی داشتم با بم بازی میکردم که دیدم این گفت که اون منو گاز میگیره و اینا
کوک:تو خودت سگ داری بعد از این میترسی؟!
سنا:خب میدونی
کوک:بیا اینم داروی پشمک
سنا:ممنون
دا یون:خدافظ
"سنا رفت"
دا یون:ازش بدم میادد
کوک:هعب چطوریی
دا یون:خوبم تو چطورییی
کوک:عالیم
"ویو هایون"
امروز یکی از دوستامو که تو یه شهر دیگه زندگی میکرد پیدا کرده بودم.
اومده بود سئول. شماره تلفنشو داشتم پس بهش زنگ زدم تا باهم نقشه رو بکشیم
Part:11
"ویو دا یون"
من و کوک خیلی باهم وقت میگذروندیم. خب یجوریایی بهش عادت کرده بودم!
ولی دوست داشتن رو نمیدونم.
کوک سرکار بود،داشتم غذا درست میکردم که یهو در باز شد و کوک اومد یهو پشت سرش یه دختر اومد داخل خونه چشام داشت از میزد بیرون.
بهش بیشتر نگاه کردم دیدم که سناعه وا این اینجا چیکار میکنه؟!
دا یون:سلام کوک
کوک:سلام عزیزم
دا یون:عزیزم؟!'تو دلش'
سنا:سلام'حرصی'
سنا:کوکی جونم میتونی دارو سگم رو بدی؟!'عشوه'
کوک:اوکی
دا یون:کوک جونم؟!'خنده عصبی'
کوک:دا یون من میرم بالا شما دخترا پایین باشین
دا یون:اوکی
سنا:فکر کنم دستپختت خیلی بده!
چون بوی بدی میاد
دا یون:عزیزم اشتباه میکنی!
از وقتی تو اومدی تو خونه،خونه این بو رو گرفت
سنا:'با عصبانیت نگاش کرد'
دا یون:سلام بم کوچولو خدا چقدر تو کیوتیییی
بم:هاپ هاپ هاپ
دا یون:بیا بغلم اوخییی
سنا:'جیغ' اون منو گاز میگیره اون وحشیه
کوک:اینجا چخبره؟!'داد'
دا یون:هیچی داشتم با بم بازی میکردم که دیدم این گفت که اون منو گاز میگیره و اینا
کوک:تو خودت سگ داری بعد از این میترسی؟!
سنا:خب میدونی
کوک:بیا اینم داروی پشمک
سنا:ممنون
دا یون:خدافظ
"سنا رفت"
دا یون:ازش بدم میادد
کوک:هعب چطوریی
دا یون:خوبم تو چطورییی
کوک:عالیم
"ویو هایون"
امروز یکی از دوستامو که تو یه شهر دیگه زندگی میکرد پیدا کرده بودم.
اومده بود سئول. شماره تلفنشو داشتم پس بهش زنگ زدم تا باهم نقشه رو بکشیم
۷.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.