عاشقانه های شبنم درکنار زندگیم
من به چشمان سیاه تو چنان زنجیرم
که نگاهم نکنی ثانیه ای، می میرم
چشمهای تو چه غوغای عجیبی دارد
که به آشفتگی خود همه شب درگیرم
بوته ی زندگی ام پشت همان پنجره هاست
پرده ها را بکشی، مثل کویری پیرم
تو به آن آینه انگار طلسمم کردی
که به جایی نرسد هر که کند تدبیرم
دست یاری به من خسته اگر هم بدهند
مطمئن باش فقط دست تو را می گیرم
سرنوشت من و چشم تو گره خورده به هم
بروی بسته شود بخت من و تقدیرم
من به جادوگری چشم تو باور دارم
اگر اینگونه شدم محو تو بی تقصیرم
که نگاهم نکنی ثانیه ای، می میرم
چشمهای تو چه غوغای عجیبی دارد
که به آشفتگی خود همه شب درگیرم
بوته ی زندگی ام پشت همان پنجره هاست
پرده ها را بکشی، مثل کویری پیرم
تو به آن آینه انگار طلسمم کردی
که به جایی نرسد هر که کند تدبیرم
دست یاری به من خسته اگر هم بدهند
مطمئن باش فقط دست تو را می گیرم
سرنوشت من و چشم تو گره خورده به هم
بروی بسته شود بخت من و تقدیرم
من به جادوگری چشم تو باور دارم
اگر اینگونه شدم محو تو بی تقصیرم
۵.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲