در جنگ جهانی دوم سربازی نامه ای با این متن
در جنگ جهانی دوم سربازی نامهای با این متن
برای فرماندهاش نوشت:
جناب فرمانده اسلحهام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمیخواهم بجنگم،
این تصمیم بخاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست...
.
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم،
درون جیبهایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم.
.
روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:
پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام...
.
“پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش میگیرم و اجازه نمیدهم دوباره به جنگ برگردی...”
.
من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم.
او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟
.
لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بیبهره میکند...
برای فرماندهاش نوشت:
جناب فرمانده اسلحهام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمیخواهم بجنگم،
این تصمیم بخاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست...
.
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم،
درون جیبهایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم.
.
روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:
پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام...
.
“پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش میگیرم و اجازه نمیدهم دوباره به جنگ برگردی...”
.
من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم.
او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟
.
لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بیبهره میکند...
۴۵.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.