دوری، چهار حرف دارد.
دوری، چهار حرف دارد.
آدم نمی داند این واژه ساده کوچک این وزن هولناک را چگونه دارد. آدم می ماند که این چهارحرفی کوفتی از کجا یاد گرفته تازیانه به دست در کوچه های تاریک ذهنت بگردد و در بزنگاه های تیغدار هجوم بیاورد به پشت پلکهات و سردرد شود و مقیم گوشه های پیشانی چین خورده ات بماند و عذابت بدهد و مدام به ساعت نگاه کنی و شب نگذرد و نفسهایت بوی نا بدهد از بس که در سردابه های ساکت دلتنگی گم و گور شده ای. آدم می ماند که این مصیبت و این ابتلاء از کجا به جانش نشست که حالا به این روز بلاخیز نشسته و شده کشتی پیر غرق شده در مجاورت ساحل، همه سهمش تماشاست و ناتوانی.
دوری، دوری لعنتی فقط چهار حرف دارد. اما آدم مبتلا به دوری، خیلی حرفها دارد. حرفهایی که شنیدنش از عهده اغیار خارج است و گفتنش جز با همان که دور است، پریشانی. ناچار پنهانشان می کند در گوشه های خلوت جانش، تا به وقتش هیزم آتش مهیب اندوه باشند در ثانیه های گزنده فراق.
به روی ماه آن بیخبران از ما، در دورها، بادِ عزیز، بوسهِ ی ما را برسان ......
آدم نمی داند این واژه ساده کوچک این وزن هولناک را چگونه دارد. آدم می ماند که این چهارحرفی کوفتی از کجا یاد گرفته تازیانه به دست در کوچه های تاریک ذهنت بگردد و در بزنگاه های تیغدار هجوم بیاورد به پشت پلکهات و سردرد شود و مقیم گوشه های پیشانی چین خورده ات بماند و عذابت بدهد و مدام به ساعت نگاه کنی و شب نگذرد و نفسهایت بوی نا بدهد از بس که در سردابه های ساکت دلتنگی گم و گور شده ای. آدم می ماند که این مصیبت و این ابتلاء از کجا به جانش نشست که حالا به این روز بلاخیز نشسته و شده کشتی پیر غرق شده در مجاورت ساحل، همه سهمش تماشاست و ناتوانی.
دوری، دوری لعنتی فقط چهار حرف دارد. اما آدم مبتلا به دوری، خیلی حرفها دارد. حرفهایی که شنیدنش از عهده اغیار خارج است و گفتنش جز با همان که دور است، پریشانی. ناچار پنهانشان می کند در گوشه های خلوت جانش، تا به وقتش هیزم آتش مهیب اندوه باشند در ثانیه های گزنده فراق.
به روی ماه آن بیخبران از ما، در دورها، بادِ عزیز، بوسهِ ی ما را برسان ......
۴۷.۷k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.