فیک مربی بوکس من

فیک مربی بوکس من
پارت ۳۹
+بعد از اینه دستم و پانسمان کرد با دستش چونمو گرفت و سرم و اورد بالا
مجبور شدم توی اون دوتا گوی سیاه نگاه کنم
_ات گریه نکن باشه!
+تا اینو گفت من گریم شدید تر شد که یهو حس کردم
توی بغلشم چشمام و تا باز کردم دیدم محکم بغلم کرده بود
_اروم باش ببخشید اشتباه از من بود دیگه گریه نکن
+من... هق... باردارم... هق اینکارا رو... هق... با من نکن.
_چشم خانومم
+میشه بزاری برم میخوارم زمین و تمیز کنم(اروم)
_نه نمیزارم بری
+چرا اونوقت؟
_چون خسته ای باید استراحت کنی
+نه خسته نیستم
_رو حرف من حرف نزن
+باشه... بعد از حرفم دیدم منو براید استایل بغل کرد و برد توی اتاق منو گذاشت رو تخت اون دستم که پانسمان بود و تو دستش گرفت و گفت
_ببخشید ات من این چند روز بخاطر شرکت اعصابم خرابه
+ببخشید......خسته ای منم باعث شدم اذیت بشی
_نه ات همچین چیزی نیست
+🙂
_تو استراحت کن من برم شیشه خورده ها رو جمع کنم میام پیشت
+
دیدگاه ها (۵)

۱۱ سالگیمون مبارک:)

فیک مربی بوکس من پارت ۴۰(یک هفته بعد) +داشتم توی خونه راه می...

ناشناسهر حرفی دارید بگویید🙂 درخواستی هم خواستین اینجا بگیدht...

فیک مربی بوکس من پارت ۳۸_خیلی خوشحالم ات خندیدن(هشت ماه بعد)...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

پارت۳ [دیوانه وار عاشق]ناشناس:(همون پسره) ددیو کوفت آنقدر ...

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط