True love or fear
True love or fear
Part 24
جونگ کوک ویو
رنگش پریده بود و دست و پاهاش مثل یخ سرد شده بود
سرمو گذاشتم رو سینش
ضربان قلبش ضعیف بود و اروم میزد
نمیدونم چرا
دست و پامو گم کرده بودم
گیج شده بودم
ی.. یعنی تمام اون کارا
معذرت خواهی.. درخواستش برای حرف زدن و مشروب خوردن برای این بود که منو مست کنه و بیاره اینجا تا نجاتم بده؟
یه نگاه به دستام انداختم
دیگه رنگشون مثل گچ سفید نبود
خون تو تمام رگ هام به جریان افتاده بود
لبام درست مثل گل رز به رنگ خون دراومده بود
یعنی این منم؟
جونگ کوکی که تموم این سال ها فراموشش کرده بودم؟ همون پسری که این همه مدت ازش فرار میکردم؟
از زبان راوی
جونگ کوک با چشمای اشکی به دختر بی جونی که تو بغلش بود نگاه کرد و لباش رو روی لبای دخترک گذاشت
این بوسه مثل جوونه ای توی وجود آنا شکوفت و بهش قدرت و نیرو داد
قدرت باورنکردنی که سرشار از عشق و محبت بود
انا اروم چشماش رو باز کرد و پسر رو بروش خیره شد محو زیباییش شده بود
محو اون اقیانوس سیاه رنگی که تو چشماش موج میزد و لباش که به سرخی گل رز بود
لبخندی روی لباش نشست و گفت..
پس.. بلاخره برگشتی!!..
جونگ کوک:لبخندی زد و انارو محکم به اغوش کشید
از زبان راوی
یونگی با حیرت به دختر و پسر روبروش خیره شده بود نمیتونست باور کنه..
تا حالا این حجم از عشق رو ندیده بود
دیدن صحنه روبروش به وجد میاوردش
جونگ کوکی که تا چند ساعت پیش یه هیولا بود و حالا داشت دیوانه وار به دختری که در اغوشش بود عشق میورزید
هیولایی که حالا با زیباییش همرو مجذوب خودش میکرد
این چهره برای یونگی اشنا بود اما بازم به حیرت میاوردش
Part 24
جونگ کوک ویو
رنگش پریده بود و دست و پاهاش مثل یخ سرد شده بود
سرمو گذاشتم رو سینش
ضربان قلبش ضعیف بود و اروم میزد
نمیدونم چرا
دست و پامو گم کرده بودم
گیج شده بودم
ی.. یعنی تمام اون کارا
معذرت خواهی.. درخواستش برای حرف زدن و مشروب خوردن برای این بود که منو مست کنه و بیاره اینجا تا نجاتم بده؟
یه نگاه به دستام انداختم
دیگه رنگشون مثل گچ سفید نبود
خون تو تمام رگ هام به جریان افتاده بود
لبام درست مثل گل رز به رنگ خون دراومده بود
یعنی این منم؟
جونگ کوکی که تموم این سال ها فراموشش کرده بودم؟ همون پسری که این همه مدت ازش فرار میکردم؟
از زبان راوی
جونگ کوک با چشمای اشکی به دختر بی جونی که تو بغلش بود نگاه کرد و لباش رو روی لبای دخترک گذاشت
این بوسه مثل جوونه ای توی وجود آنا شکوفت و بهش قدرت و نیرو داد
قدرت باورنکردنی که سرشار از عشق و محبت بود
انا اروم چشماش رو باز کرد و پسر رو بروش خیره شد محو زیباییش شده بود
محو اون اقیانوس سیاه رنگی که تو چشماش موج میزد و لباش که به سرخی گل رز بود
لبخندی روی لباش نشست و گفت..
پس.. بلاخره برگشتی!!..
جونگ کوک:لبخندی زد و انارو محکم به اغوش کشید
از زبان راوی
یونگی با حیرت به دختر و پسر روبروش خیره شده بود نمیتونست باور کنه..
تا حالا این حجم از عشق رو ندیده بود
دیدن صحنه روبروش به وجد میاوردش
جونگ کوکی که تا چند ساعت پیش یه هیولا بود و حالا داشت دیوانه وار به دختری که در اغوشش بود عشق میورزید
هیولایی که حالا با زیباییش همرو مجذوب خودش میکرد
این چهره برای یونگی اشنا بود اما بازم به حیرت میاوردش
۱۸.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.