چشم‌های باز پلک‌های بسته

#قسمت‌صد‌و‌بیست‌و‌نهم

_سلام
سرم رو بلند کردم و نامه‌ای رو که تازه از نگهبونی خوابگاه گرفته بودم تا کردم. امبروژا بود. جواب دادم: «سلام ... دهه ... تو چقدر زود رسیدی! بیا این هم گلای سهمیه امروزت ... دیگه مجبور نیستم بچسبونمشون روی در اتاقت! بیا مال تو.»
گلا رو ازم گرفت و خندید؛ اما نه مثل همیشه با شیطنت و ذوق. به نظرم آروم اومد. گفت: «بیا بریم ژِاَن.»
+بریم ژِاَن چیکار کنیم!؟
_من چه می‌دونم! بریم آب بخریم.
+خب، می‌رسم سوپر او آب می‌خریم. چرا بیخود بریم اون سر شهر؟
_آخه، می‌خوام باهات حرف بزنم.

✍🏻ا.م

#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشم‌های‌باز_پلک‌های‌بسته

#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، نزدیکا، باهم، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇

🆔 @basaerehoseiniyeh
دیدگاه ها (۰)

بحران

خلیج همیشه فارس

چشم‌های باز پلک‌های بسته

خلاقیت

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

پارت اول موضوع : نفرین عشق سیاه از زبون شوگا: از این مدرسه ک...

Dark Blood p۱۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط