آفتاب از تشنگی می سوخت
#آفتاب_از_تشنگی_می_سوخت
رفت و از روی زمین، ته مانده های برف را نوشید
کم کمک از دست های سرد کوهستان،
زندگی رویید و عطرش در هوا پیچید
نغمه های دلکشی در آسمان پرواز می کردند
من نگاهم در پی پرواز آواز پرستو، بال می گسترد
لانه ها در انتظار جیک جیک زندگی بودند
لانه ها را عشق پر می کرد
آسمان، شوق شکفتن داشت
باغ من هم گل به دامن داشت
باد بازیگوش،
شاخه ها را قلقلک می داد،
قاه قاه خنده هاشان نوبهاری بود.
شعر شفاف و زلال رود،
در میان دشت جاری بود...🕎
رفت و از روی زمین، ته مانده های برف را نوشید
کم کمک از دست های سرد کوهستان،
زندگی رویید و عطرش در هوا پیچید
نغمه های دلکشی در آسمان پرواز می کردند
من نگاهم در پی پرواز آواز پرستو، بال می گسترد
لانه ها در انتظار جیک جیک زندگی بودند
لانه ها را عشق پر می کرد
آسمان، شوق شکفتن داشت
باغ من هم گل به دامن داشت
باد بازیگوش،
شاخه ها را قلقلک می داد،
قاه قاه خنده هاشان نوبهاری بود.
شعر شفاف و زلال رود،
در میان دشت جاری بود...🕎
۳.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.