بش میگم دکتر، اگه هیشکی نیاد ملاقاتمون چی؟
بش میگم دکتر، اگه هیشکی نیاد ملاقاتمون چی؟
نیگا میکنه از بالای عینک میگه میاد. میگم کِی پس؟ گرم شد هوا، آدم برفیمون آب شد، بادبادک قرمزه بندش پاره شد رفت گیر کرد لای برگای کاج بلنده اون ته آسایشگاه. کِی میاد؟ کی میاد؟ نکنه نیاد؟ میگه کی؟ میگم همونی که وقتی میخنده چشماشم میخنده، دستاش بوی نعنا میده، اسممون رو صدا میکنه میم میذاره آخرش.
کفری نمیشه، آرومه. نیگا میکنه از بالای عینک میگه بیاد قول میدی قرصاتو بخوری؟ قول میدی نری لب پشت بوم وایسی؟ میگم قول میدم ولی دکتر من گنجیشکم آخه، باس برم وایسم لب پشت بوم پرواز یادم نره. اگه یادم بره چطوری یه روز بعد اذان صبح پر بکشم برم قایم بشم گوشه اتاقش که منو پیدا کنه ذوق کنه؟ اگه نخندونمش چی؟ اگه ما رو نخواد چی؟ دکتر نکنه یادش رفته باشه ما رو؟ نکنه نیاد؟ نکنه ملاقاتی نداشته باشیم هی پیر بشیم. نیگا، سفیدامون زیادتر شده از سیاهامون، موهامو میگم. دکتر مگه نگفتی عید میاد؟ عید گذشت، نیومد که. عید اما اون روزیه که بیاد. بیاد نگامون کنه بگه دیوونه، خوبی؟ خوب بشیم از پرسیدنش، از صداش، از ریخت ماهش وقتی حوصله نداره ولی به رومون نمیاره.
دکتر عینکشو ورمیداره، تلفن میگیره دستش شماره پرستاری رو میگیره. اون ور خط خانم پرستار بداخلاقه است حتمن، با اون دستای سفتش. زن مگه دستش سفت میشه آخه؟ کو دستای نرمت دلبر؟ دکتر صداش غم داره، دلش سوخته برام، دیوونس. میگه بیاین ببرینش، حالش خوب نیست.
چند دقیقه دیگه میان می برنم. باز از نو. میان می برنم، سرمو برق میذارن، قرصامو دوبرابر میکنن، دستامو می بندن به تخت که موهامو نکنم دونه دونه. هواخوریمو قطع میکنه دکتر، میگه آفتاب براش خوب نیست. میان منو می برن میندازن گوشه اتاق سفید، اونجا که پنجره نداره و همه چیش سفیده و آدم همش خوابش میاد.
میان می برنم، اما من که نمیرم باهاشون. بدنمو میدم ببرن، خودم گنجیشک میشم، پامیشم میام می شینم رو شاخه درخت، جلوی پنجره اتاقت. اونقد می شینم که دلت یه روز گنجیشک بخواد، نگام کنی، دستتو دراز کنی. بیام از پنجره تو، بشینم کف دستت، دستتو ببندی رو من، گرمای دستت یخ قلبمو آب کنه، بمیرم از خوشی، دردا تموم بشن، تاریکی تموم بشه.
این همه برات مُردَم از غصه، یه بارم صدامون کن بذار از خوشی بمیریم. نکنه نیای؟ نکنه نخوای؟ نکنه دلمون یخ زده بمونه خجالت بکشیم از بچه های آسایشگاه؟ به همه گفتم میای، منو می بری. بیا، رسواترمون نکن.
دکتر آمپول زده به دستم، داره خوابم می بره. اقلا میای به خوابم؟ از نه بشمرم بیام پایین خوابم می بره. میای به خوابم؟ بیا. نیای بیدار نمیشم از این خواب، کاری ندارم تو بیداری. بذا بشمرم، میدونم میای. نه، هشت،
هفت، شیش ، پنج،....🍃💔😔
نیگا میکنه از بالای عینک میگه میاد. میگم کِی پس؟ گرم شد هوا، آدم برفیمون آب شد، بادبادک قرمزه بندش پاره شد رفت گیر کرد لای برگای کاج بلنده اون ته آسایشگاه. کِی میاد؟ کی میاد؟ نکنه نیاد؟ میگه کی؟ میگم همونی که وقتی میخنده چشماشم میخنده، دستاش بوی نعنا میده، اسممون رو صدا میکنه میم میذاره آخرش.
کفری نمیشه، آرومه. نیگا میکنه از بالای عینک میگه بیاد قول میدی قرصاتو بخوری؟ قول میدی نری لب پشت بوم وایسی؟ میگم قول میدم ولی دکتر من گنجیشکم آخه، باس برم وایسم لب پشت بوم پرواز یادم نره. اگه یادم بره چطوری یه روز بعد اذان صبح پر بکشم برم قایم بشم گوشه اتاقش که منو پیدا کنه ذوق کنه؟ اگه نخندونمش چی؟ اگه ما رو نخواد چی؟ دکتر نکنه یادش رفته باشه ما رو؟ نکنه نیاد؟ نکنه ملاقاتی نداشته باشیم هی پیر بشیم. نیگا، سفیدامون زیادتر شده از سیاهامون، موهامو میگم. دکتر مگه نگفتی عید میاد؟ عید گذشت، نیومد که. عید اما اون روزیه که بیاد. بیاد نگامون کنه بگه دیوونه، خوبی؟ خوب بشیم از پرسیدنش، از صداش، از ریخت ماهش وقتی حوصله نداره ولی به رومون نمیاره.
دکتر عینکشو ورمیداره، تلفن میگیره دستش شماره پرستاری رو میگیره. اون ور خط خانم پرستار بداخلاقه است حتمن، با اون دستای سفتش. زن مگه دستش سفت میشه آخه؟ کو دستای نرمت دلبر؟ دکتر صداش غم داره، دلش سوخته برام، دیوونس. میگه بیاین ببرینش، حالش خوب نیست.
چند دقیقه دیگه میان می برنم. باز از نو. میان می برنم، سرمو برق میذارن، قرصامو دوبرابر میکنن، دستامو می بندن به تخت که موهامو نکنم دونه دونه. هواخوریمو قطع میکنه دکتر، میگه آفتاب براش خوب نیست. میان منو می برن میندازن گوشه اتاق سفید، اونجا که پنجره نداره و همه چیش سفیده و آدم همش خوابش میاد.
میان می برنم، اما من که نمیرم باهاشون. بدنمو میدم ببرن، خودم گنجیشک میشم، پامیشم میام می شینم رو شاخه درخت، جلوی پنجره اتاقت. اونقد می شینم که دلت یه روز گنجیشک بخواد، نگام کنی، دستتو دراز کنی. بیام از پنجره تو، بشینم کف دستت، دستتو ببندی رو من، گرمای دستت یخ قلبمو آب کنه، بمیرم از خوشی، دردا تموم بشن، تاریکی تموم بشه.
این همه برات مُردَم از غصه، یه بارم صدامون کن بذار از خوشی بمیریم. نکنه نیای؟ نکنه نخوای؟ نکنه دلمون یخ زده بمونه خجالت بکشیم از بچه های آسایشگاه؟ به همه گفتم میای، منو می بری. بیا، رسواترمون نکن.
دکتر آمپول زده به دستم، داره خوابم می بره. اقلا میای به خوابم؟ از نه بشمرم بیام پایین خوابم می بره. میای به خوابم؟ بیا. نیای بیدار نمیشم از این خواب، کاری ندارم تو بیداری. بذا بشمرم، میدونم میای. نه، هشت،
هفت، شیش ، پنج،....🍃💔😔
۶۳.۵k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.