فیک کوک

فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 41

ویو ا.ت

رفتم تو اتاقم و گوشیموبرداشتم و پیامکی که اومده بود رو باز کردم از طرف اتاناز بود
ای باباااااااااااا بی بی سی (BBC)اینقدر زود خبر هارو علام نمیکنه که مامانم اعلام میکنه

با لبخند شروع به خوندن کردم نوشته بود:

_پفیوز عزیز
خبر اومدنت به ترکیه توسط ادا (ننت) به گوشم رسید
چه عجب که اومدی بلاخره بیا که کلی کار تو شرکت ریخته رو سرم دستتو بند کنم تو کار تا دیدنت و ری*دن بهت خدافظ....

هعییییییییی جواب دادم:

_ارع بابا چی فکر کردی مامان من؟ خبری که به کسی نرسونه!؟.......
والا من خودم باید برم شعبه 4 شرکت خودم که تو ترکیس چشم اگه وقت داشتم میام کمکت کون*تو جمع کنم تا ریدن به هم از نزدیک به دورود:)

انگار بدبخت رو گوشیش دراز کشیده بود جواب داد

_هار هار هار برو بابا شرکت که اون رفیقت هواسش هست تو فقط بیا باهم بریم شبا پارتی برات رل پیدا کنم بیخیال شوهرت شی اینجا محل فسق و فجوده و چند تا استیکر خنده و به بای

با خنده صفحه گوشی رو بستم و به فکر اینده بودم و حرفای اون زنیکه که پیامک خرید بلیت اومد که برای شب ساعت 12 ست با لبخند شیطانی به صفحه گوشی نگاه کردم


قراره ترکیه بترکونیممممم

ادامه دارد.........
دیدگاه ها (۴)

فیک کوکعشق تدریجیپارت42ویو ا.تبلیت تریکه برای ساعت 12 شبه و ...

نظرتون برای گذاشتن فیک بعد از تهیونگ چیه؟البته برای فیک بعد ...

فیک کوکعشق تدریجی پارت 40ویو ا.ت_حالم عالیههههعه ولی میخوام ...

گایزی که تازه اومدین تو پیجم من دوتا پیج دارم و تو اون یکی پ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟒𝟎ات هنوز با چشمای خیس گوشی رو...

---گوشی تو دستت می‌لرزید.اسم جی روی صفحه بود.انگار هر بار اس...

همیشگی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط