خانهی کودکی آرش پر از سایهی ترس بود ترسی که نه از

خانه‌ی کودکیِ آرش، پر از سایه‌ی ترس بود. ترسی که نه از هیولاهای زیر تخت، بلکه از خشمِ پدرش سرچشمه می‌گرفت 😡. پدر، مردی بود که کلماتش مثل تیغ بودند 🔪، و هر کلمه‌ی او، مثل یه میخ به دیوار روح کوچولوی آرش کوبیده می‌شد. آرش کوچولو، با چشم‌هایی پر از ترس، هر روز منتظر انفجار خشم پدر بود 🥺. خانه، به جای آرامشگاه، به یک زندان تبدیل شده بود که در آن، ترس حاکم بود.


سال‌ها گذشت و آرش بزرگ شد، اما ترس همچنان همراهش بود. او در محیط کارش، همیشه در استرس و نگرانی به سر می‌برد 😰. او از رئیسش می‌ترسید، از همکارانش می‌ترسید، و حتی از خودش هم می‌ترسید. او همیشه نگران این بود که مبادا اشتباهی انجام دهد و مورد سرزنش قرار گیرد. او در محیط کارش، همیشه در حال جنگیدن با ترس‌هایش بود ⚔️.


آرش بالاخره خانه‌ای برای خود ساخت 🏡. خانه‌ای که پر از عشق و محبت بود، اما سایه ترس هنوز هم بر فراز آن وجود داشت. او همیشه نگران این بود که مبادا اشتباهی انجام دهد و عصبانیت همسرش را بر انگیزد. او همیشه سعی می‌کرد که همسرش را راضی نگه دارد و از خشم او بترسد. او در خانه‌ی خودش، همیشه در حال جنگیدن با ترس‌هایش بود.


آرش با همسرش، فرزندی به دنیا آورد 👶. او نمی‌خواست که فرزندش هم مثل او در ترس و نگرانی بزرگ شود. اما ترس از کودکی در او ریشه دوانده بود و او نمی‌توانست به راحتی از آن رها شود. او سعی می‌کرد که با فرزندش با مهربانی و عشق رفتار کند، اما گاهی اوقات، ترس‌هایش بر او غالب می‌شد و او با کلمات تیز و نیشدار با فرزندش صحبت می‌کرد. او می‌دانست که این کار اشتباه است، اما نمی‌توانست از آن جلوگیری کند.


آرش در میان این همه ترس و نگرانی، همیشه به دنبال آرامش بود 🧘‍♂️. او سعی می‌کرد که با یوگا، مدیتیشن، و سایر روش‌های مدیریت استرس، ترس‌هایش را کنترل کند. اما ترس از کودکی در او ریشه دوانده بود و او نمی‌توانست به راحتی از آن رها شود. او در یک دایره‌ی معیوب از ترس و نگرانی اسیر شده بود. او می‌دانست که باید کاری انجام دهد، اما نمی‌دانست از کجا شروع کند. او به کمک نیاز داشت. 🥺
#روانشناسی #مشاوره #فرزندپروری #رابطه #عشق #روانشناسی_مثبت #سلامت_روان #رشد_فردی #خودشناسی #مدیریت_خشم #روابط_عاطفی #ارتباط_موثر #مهارتهای_زندگی #تربیت_کودک #فرزندپروری_مثبت #مشاوره_خانواده #عشق_واقعی #رابطه_خاص #راز_خوشبختی #مدیریت_عواطف #روانشناسی_رابطه #مشاوره_آنلاین #فرزندپروری_مدرن #عشق_و_زندگی #قدرت_ذهن
دیدگاه ها (۴۵)

آقای رحمانی، مردی با چشمان مهربان و دستان پینه بسته، وقتی د...

باران آرام می‌بارید و قطراتش روی شیشه پنجره می‌رقصیدند. آید...

#عشق #زیبایی #مد #فشن #آشپزی #ورزش #سلامتی #موسیقی #فیلم #عک...

#عشق #زیبایی #مد #فشن #سلامتی #ورزش #موسیقی #فیلم #عکس #سفر ...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط