پارت ۱۰۰ زندگی جونگمه
پارت ۱۰۰ زندگی جونگمه
تهیونگ:وا نمیشه که😐
جونگمه:نه شما واقعا میخواید منو سکته بدید😖
تهیونگ:خیله خب
جونگمه رفت نشست تو ماشین
تهیونگ رفت به دوست دخترش و کوک گفت بیان
تو آسانسور کوک به تهیونگ گفت:جونگمه واقعا از بیمارستان بدش میاد
تهیونگ:بچم حق داره خب نصف عمرش رو تو بیمارستان گذرونده
تهیونگ و دوست دخترش رفتن نشستن تو ماشین
کوکم رفت نشست پیش جونگمه
جونگمه به کوک زیاد محل نمیداد
کوک:ناراحتی؟
جونگمه:خفه
کوک:چرا
جونگمه:حوصله صدات رو ندارم
تهیونگ:وای با این وضع هفته ی بعد عروسیه😫
دوست دختر تهیونگ:اشکال نداره از این حال و هوا در میایم
تهیونگ دوبار ابروهاش رو بالا پایین آورد و خندید
جونگمه:وای،باز یادم اوفتاد
تهیونگ:چیو
جونگمه:آخه کی قبل عروسی حامله میشه
تهیونگ:دوست دختر خوشگل من😁
جونگمه:وای🥴
پسرا و جونگمه و دوست دختر تهیونگ رسیدن خونه
چند روز گذشت
فردا عروسی تهیونگ و دوست دخترش بود
همه نشسته بودن داشتن خوراکی میخوردن و تلویزیون نگاه میکردن
دوست دختر تهیونگ با جونگمه حرف میزد.
دوست دختر تهیونگ:وای فردا چی میشه میترسم😫
جونگمه:نگران نباش بابا من هیچ نفهمیدم چی شده میریمیشینیغذاترومیخورییهذرهمیرقصیمیای😂
کوک:دروغ میگه این یه ذره احساس عشق نداره که اینارو میگه میری اونجا تهیونگ رو میبوسی ،میرقصید باهم غذا میخورید ،همه تبریک میگن و یه عالمه خوش میگذره همین جونگمه خودمون از عروسی اومدین انقدر شنگول بودا🤪
جونگمه:هرچیه دیونه نیستم
کوک:ده بار بهت گفتم من .دیونه. توام
جونگمه:آیگو آیگو این باز شروع کرد
جونگمه پاشد رفت خوابید کوک هم پاشد رفت با جونگمه خوابید
تهیونگ رفت خونه خودش و دوست دخترش هم رفت خوابید
صبح شد
جونگمه به دوست دختر تهیونگ کمک کرد آماده شه
تقريبا وقتش شده بود
کوک اینور داشت به تهیونگ میگفت چجوری وارد شه
جونگمه هم اینور به دوست دختر تهیونگ 😂
کوک رفت رو صحنه گفت:خب سلام میکنم به همه گی امیدوارم به همه خوش بگذره،و اینکه همه میدونن امروز عروسی تهیونگ و دوست دخترش هست و لطفا با تشویقتون صداشون کنید که بیان
همه دست زدن و تهیونگ دست دوست دخترش رو گرفت رو رفتن رو ی صحنه همو بوسیدن
جونگمه هم داشت میخندید و هم تعجب کرده بود😁
و این بود فصل اول فیک ما😊
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰
اگر حمایت کنید این داستان ادامه دارد......
تهیونگ:وا نمیشه که😐
جونگمه:نه شما واقعا میخواید منو سکته بدید😖
تهیونگ:خیله خب
جونگمه رفت نشست تو ماشین
تهیونگ رفت به دوست دخترش و کوک گفت بیان
تو آسانسور کوک به تهیونگ گفت:جونگمه واقعا از بیمارستان بدش میاد
تهیونگ:بچم حق داره خب نصف عمرش رو تو بیمارستان گذرونده
تهیونگ و دوست دخترش رفتن نشستن تو ماشین
کوکم رفت نشست پیش جونگمه
جونگمه به کوک زیاد محل نمیداد
کوک:ناراحتی؟
جونگمه:خفه
کوک:چرا
جونگمه:حوصله صدات رو ندارم
تهیونگ:وای با این وضع هفته ی بعد عروسیه😫
دوست دختر تهیونگ:اشکال نداره از این حال و هوا در میایم
تهیونگ دوبار ابروهاش رو بالا پایین آورد و خندید
جونگمه:وای،باز یادم اوفتاد
تهیونگ:چیو
جونگمه:آخه کی قبل عروسی حامله میشه
تهیونگ:دوست دختر خوشگل من😁
جونگمه:وای🥴
پسرا و جونگمه و دوست دختر تهیونگ رسیدن خونه
چند روز گذشت
فردا عروسی تهیونگ و دوست دخترش بود
همه نشسته بودن داشتن خوراکی میخوردن و تلویزیون نگاه میکردن
دوست دختر تهیونگ با جونگمه حرف میزد.
دوست دختر تهیونگ:وای فردا چی میشه میترسم😫
جونگمه:نگران نباش بابا من هیچ نفهمیدم چی شده میریمیشینیغذاترومیخورییهذرهمیرقصیمیای😂
کوک:دروغ میگه این یه ذره احساس عشق نداره که اینارو میگه میری اونجا تهیونگ رو میبوسی ،میرقصید باهم غذا میخورید ،همه تبریک میگن و یه عالمه خوش میگذره همین جونگمه خودمون از عروسی اومدین انقدر شنگول بودا🤪
جونگمه:هرچیه دیونه نیستم
کوک:ده بار بهت گفتم من .دیونه. توام
جونگمه:آیگو آیگو این باز شروع کرد
جونگمه پاشد رفت خوابید کوک هم پاشد رفت با جونگمه خوابید
تهیونگ رفت خونه خودش و دوست دخترش هم رفت خوابید
صبح شد
جونگمه به دوست دختر تهیونگ کمک کرد آماده شه
تقريبا وقتش شده بود
کوک اینور داشت به تهیونگ میگفت چجوری وارد شه
جونگمه هم اینور به دوست دختر تهیونگ 😂
کوک رفت رو صحنه گفت:خب سلام میکنم به همه گی امیدوارم به همه خوش بگذره،و اینکه همه میدونن امروز عروسی تهیونگ و دوست دخترش هست و لطفا با تشویقتون صداشون کنید که بیان
همه دست زدن و تهیونگ دست دوست دخترش رو گرفت رو رفتن رو ی صحنه همو بوسیدن
جونگمه هم داشت میخندید و هم تعجب کرده بود😁
و این بود فصل اول فیک ما😊
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰
اگر حمایت کنید این داستان ادامه دارد......
۱۹.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.