پارت ۹۷ زندگی جونگمه
پارت ۹۷ زندگی جونگمه
کوک:چیشده
جونگمه:دستت رو بکش اونور
جونگمه پاشد با عصبانیت رفت
تهیونگ به کوک زنگ زد گفت بره یه سر به گوگل بزنه
تا صفحه گوشی رو باز کرد دید یه عکس از خودش هست نوشته خیانت جونگ کوک به زنش
کوک کلیک کرد
داشت از ترس سکته میکرد
دید عکس بوسَش با یه دختر دیگس
کوک:این.این چیه😰
کوک پاشد با عصبانیت رفت کمپانی
رفت دید کمپانی وَلوَشه راه اوفتاده
یکی از کارمندا داشت رد میشد کوک بهش گفت:اگه این مسئله رو جمع نکنید خدا میدونه چه اتفاقی میفته
کوک رفت خونه
فکر میکرد جونگمه باز رفته ولی جونگمه داشت تو اوتاق گریه میکرد
کوک صداش رو شنید رفت در زد
جونگمه جواب نداد
کوک:جونگمه.میدونم الان دربارم چه فکری میکنی ولی به خدا همش دروغه
جونگمه آروم گفت:فقط ساکت شو
کوک رفت نشست رو مبل
دستاش رو گذاشت رو سرش و گفت:بد بختی تمومی نداره،به خدا همش فتوشاپ 😖😫
کوک خوابش برد ،صبح شد
کوک از خواب بیدار شد،فکر کرد جونگمه رفته بیرون
رفت در اوتاق رو باز کنه بره لباسش رو عوض کنه که دید در قفله
رفت نشست صبحانه خورد
رفت بیرون و شب برگشت خونه
دوباره رفت در رو باز کنه که دید هنوز قفله
کوک:جونگمه تورو خدا اگه تو اوتاقی جواب بده
جونگمه از زیر در یه نامه داد به کوک
کوک برش داشت خوند
جونگمه نوشته بود :خودتم میدونستی چقدر دوست داشتم ولی تو خیانت کردی و از نظرم دیگه تو این دنیا بودنم مهم نیست پس میرم اون دنیا که با خیال راحت هرکاری میخوای انجام بدی
کوک داشت از استرس میمرد
هی در رو میزد وبلند میگفت: جونگمه!جونگمه!!
کوک زنگ زد به تهیونگ و گفت بیاد ببینه میتونه جونگمه رو منصرف کنه
تهیونگ با عجله اومد
اونم در رو محکم زد و بلند بلند میگفت:جونگمه!جونگمه تورو خدا در رو باز کن!جونگمه توروخدا😰
جونگمه در رو باز نکرد
کوک زد در رو شکوند
دیدن جونگمه یه شال بسته به سقف و خودش رو آویزون کرده(دارزده)
کوک:چیشده
جونگمه:دستت رو بکش اونور
جونگمه پاشد با عصبانیت رفت
تهیونگ به کوک زنگ زد گفت بره یه سر به گوگل بزنه
تا صفحه گوشی رو باز کرد دید یه عکس از خودش هست نوشته خیانت جونگ کوک به زنش
کوک کلیک کرد
داشت از ترس سکته میکرد
دید عکس بوسَش با یه دختر دیگس
کوک:این.این چیه😰
کوک پاشد با عصبانیت رفت کمپانی
رفت دید کمپانی وَلوَشه راه اوفتاده
یکی از کارمندا داشت رد میشد کوک بهش گفت:اگه این مسئله رو جمع نکنید خدا میدونه چه اتفاقی میفته
کوک رفت خونه
فکر میکرد جونگمه باز رفته ولی جونگمه داشت تو اوتاق گریه میکرد
کوک صداش رو شنید رفت در زد
جونگمه جواب نداد
کوک:جونگمه.میدونم الان دربارم چه فکری میکنی ولی به خدا همش دروغه
جونگمه آروم گفت:فقط ساکت شو
کوک رفت نشست رو مبل
دستاش رو گذاشت رو سرش و گفت:بد بختی تمومی نداره،به خدا همش فتوشاپ 😖😫
کوک خوابش برد ،صبح شد
کوک از خواب بیدار شد،فکر کرد جونگمه رفته بیرون
رفت در اوتاق رو باز کنه بره لباسش رو عوض کنه که دید در قفله
رفت نشست صبحانه خورد
رفت بیرون و شب برگشت خونه
دوباره رفت در رو باز کنه که دید هنوز قفله
کوک:جونگمه تورو خدا اگه تو اوتاقی جواب بده
جونگمه از زیر در یه نامه داد به کوک
کوک برش داشت خوند
جونگمه نوشته بود :خودتم میدونستی چقدر دوست داشتم ولی تو خیانت کردی و از نظرم دیگه تو این دنیا بودنم مهم نیست پس میرم اون دنیا که با خیال راحت هرکاری میخوای انجام بدی
کوک داشت از استرس میمرد
هی در رو میزد وبلند میگفت: جونگمه!جونگمه!!
کوک زنگ زد به تهیونگ و گفت بیاد ببینه میتونه جونگمه رو منصرف کنه
تهیونگ با عجله اومد
اونم در رو محکم زد و بلند بلند میگفت:جونگمه!جونگمه تورو خدا در رو باز کن!جونگمه توروخدا😰
جونگمه در رو باز نکرد
کوک زد در رو شکوند
دیدن جونگمه یه شال بسته به سقف و خودش رو آویزون کرده(دارزده)
۲۶.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.