half brother فصل ۲ part : 72
نمی دونم چه چیزی راجع به تو وجود داره و حس می کنم که تو خود واقعیمو می بینی لحظه ای که دوباره برای اولین بار دیدمت که توی حیاط خونه نامجون ایستاده بودی،حس می کردم دیگه نمی تونم پشت خودم قایم شم
صورتشو لمس کردم: می دونم برات سخته من و با چلسی ببینی می دونم هنوزم بهم اهمیت میدی می تونم حسش کنم حتی وقتی که تظاهر می کنی که دیگه مهم نیستم"
این صادقانه ترین چیزی بود که اون شب بهش گفتم گرتا همیشه قلبش توی استینش بود(یعنی خیلی احساساتش واضح بود)
و با اینکه همه ی تلاشش و می کرد که مشخص نباشه معذب بودنش دور و ور چلسی کامال معلوم بود (البته به نظر میومد چلسی هم اینو فهمیده)نمی تونم تصور کنم اگه اوضاع برعکس بود من چیکار می کردم.
اشک هام بالاخره خشک شد هنوز در اغوش هم نشسته بودیم و لباش داشت بهم التماس می کرد که ببوسمش ارزو می کردم که یه پاک کن جادویی داشتم که میتونستم فقط یک بار دیگه بوسیدنش رو تجربه
تونستم فقط یک بار دیگه بوسیدنش رو تجربه کنم و بعد همه ی عواقبش رو پاک می کردم البته این هرگز ممکن نبود فکر نمی کنم کسی لیاقت اون لب هارو داشته باشه کمتر از همه خود من پس فقط خیره شدم به لباش خواستار بوسیدنش ولی میدونستم نمیشه
شاید فکرمو خوند و ترسوندمش چون مثل فنر از جاش پرید یادمه بعدش به سمت میز رولت رفت و روی عدد 22 شرط بست بقیه ماجرا تاریخی بود! انگار این دختر یه نعل اسب (نشونه خوش شانسی)رو باسنش داره
نوزده هزار دلار نمی دونم چی بیشتر شوکم کرد : اینکه امشب برای بار دوم برنده شد یا اینکه کال حال امروز عصر رو با عدد کذایی 22 اینجوری عوض کرد پیام رازآلود دیگه وحشت زدم نمی کرد به جاش خوشحالم بودم که حس و حالم برگشت و الان کنار اونم
مجبورم کرد که هزار دلار رو ازش قبول کنم خیال خوج کردنشو نداشتم تمام مدت از پول خودم خرج می کردم اهمیتی نمی دادم که حتی تا قرون اخر پولمو براش خرج کنم با هیچی نمی تونستم بودنش کنارم رو جبران کنم کاری که لیاقتشو داشته باشه نکرده بودم.
به یکی از فروشگاه های لباس کازینو رفتیم اونجا بود که فضای بینمون جوری تغییر کرد که تا اخر سفرمون تحت شعاع قرار گرفت
لباسی که فکر می کردم توی تنش عالی باشه رو بهش نشون دادم و اون رفت تا امتحانش کنه منم خودم رو با گوشیم سر گرم کردم تا حواسمو از فکر اینکه گرتا
توی چند قدمیم داره لخت میشه پرت کنم زیادی طول کشید برای همین پرسیدم:
"اونجا همه چی درسته؟"
گفت زیپ گیر کرده بدون فکر پرده رو کنار زدم و وارد اتاق پرو شدم
"بیا اینجا"
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
صورتشو لمس کردم: می دونم برات سخته من و با چلسی ببینی می دونم هنوزم بهم اهمیت میدی می تونم حسش کنم حتی وقتی که تظاهر می کنی که دیگه مهم نیستم"
این صادقانه ترین چیزی بود که اون شب بهش گفتم گرتا همیشه قلبش توی استینش بود(یعنی خیلی احساساتش واضح بود)
و با اینکه همه ی تلاشش و می کرد که مشخص نباشه معذب بودنش دور و ور چلسی کامال معلوم بود (البته به نظر میومد چلسی هم اینو فهمیده)نمی تونم تصور کنم اگه اوضاع برعکس بود من چیکار می کردم.
اشک هام بالاخره خشک شد هنوز در اغوش هم نشسته بودیم و لباش داشت بهم التماس می کرد که ببوسمش ارزو می کردم که یه پاک کن جادویی داشتم که میتونستم فقط یک بار دیگه بوسیدنش رو تجربه
تونستم فقط یک بار دیگه بوسیدنش رو تجربه کنم و بعد همه ی عواقبش رو پاک می کردم البته این هرگز ممکن نبود فکر نمی کنم کسی لیاقت اون لب هارو داشته باشه کمتر از همه خود من پس فقط خیره شدم به لباش خواستار بوسیدنش ولی میدونستم نمیشه
شاید فکرمو خوند و ترسوندمش چون مثل فنر از جاش پرید یادمه بعدش به سمت میز رولت رفت و روی عدد 22 شرط بست بقیه ماجرا تاریخی بود! انگار این دختر یه نعل اسب (نشونه خوش شانسی)رو باسنش داره
نوزده هزار دلار نمی دونم چی بیشتر شوکم کرد : اینکه امشب برای بار دوم برنده شد یا اینکه کال حال امروز عصر رو با عدد کذایی 22 اینجوری عوض کرد پیام رازآلود دیگه وحشت زدم نمی کرد به جاش خوشحالم بودم که حس و حالم برگشت و الان کنار اونم
مجبورم کرد که هزار دلار رو ازش قبول کنم خیال خوج کردنشو نداشتم تمام مدت از پول خودم خرج می کردم اهمیتی نمی دادم که حتی تا قرون اخر پولمو براش خرج کنم با هیچی نمی تونستم بودنش کنارم رو جبران کنم کاری که لیاقتشو داشته باشه نکرده بودم.
به یکی از فروشگاه های لباس کازینو رفتیم اونجا بود که فضای بینمون جوری تغییر کرد که تا اخر سفرمون تحت شعاع قرار گرفت
لباسی که فکر می کردم توی تنش عالی باشه رو بهش نشون دادم و اون رفت تا امتحانش کنه منم خودم رو با گوشیم سر گرم کردم تا حواسمو از فکر اینکه گرتا
توی چند قدمیم داره لخت میشه پرت کنم زیادی طول کشید برای همین پرسیدم:
"اونجا همه چی درسته؟"
گفت زیپ گیر کرده بدون فکر پرده رو کنار زدم و وارد اتاق پرو شدم
"بیا اینجا"
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۲۱.۶k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط