half brother فصل ۲ part : 70

ولی گرتا به راحتی استیک من و خودش رو تموم کرد استیکش رو توی سس غرق کرده بود به شوخی گفتم:
"چطوره یکمم استیک به سست اضافه کنی؟"
"اینجوری دوست دارم منو یاد بابام می ندازه رو همه چیز سس می ریخت"
تماشای غذا خوردنش باعث شد لبخند بزنم نمی تونه بفهمه چقدر اونشب بودنش کنارم برام با ارزش بود دیوونگی بود که با هزار روش هنوز کنارم بود با صورتی که پر از سس بود.
فهمید دارم بهش نیشخند می زنم با دهن پر گفت: "چیه؟"
دستمال سفرمو برداشتمو دور دهنشو پاک کردم" هیچی شلخته"
یکدفعه یادم اومد فردا ممکنه اخرین باری باشه که گرتارو میبینم همه ی بدنم منقبض شد امروز هر حسی که بشه تصور کرد رو تجربه کردم
یه چیز دیگه ام یادم اومد جواب سوالی که پیام داده بود دلیل اینکه من نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم من قبلا تونسته بودم گرتا رو رها کنم چون فکر میکردم با کسیه که دوستش داره هر چیزی که باور کرده بودم تا از فکرش دور شم دروغ بوده فهمیدن این موضوع حالا همه ی احساسات خفتمو بیدار کرده و حتی چند برابر شده و من نمی تونم اوضاع رو کنترل کنم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
سرم رو به کاناپه تکیه دادم و یه خمیازه ی عمیق کشیدم تفکراتش داشت منو میکشت نیاز داشتم دوباره استراحت کنم چون نگرانی عظیمی داشت توی وجودم
شکل می گرفت که این داستان می خواد به کجا برسه
به تولد 30 سالگی دوستم دیر می رسیدم نمی تونستم در برم چون به نمایندگی از چند تا از همکارهامون باید می رفتم
تصمیم گرفتم دوش بگیرم،حاضر شم و کیندلم (نوعی تبلت یا نوت بوک مخصوص خوندن کتاب)رو با خودم ببرم تا هر وقت تونستم ادامشو بخونم لعنتی فقط 15 درصد شارژ داشت
هوا سرد بود یه گوشه ایستادم تا تاکسی بگیرم لباس تنگ قرمزی که پوشیده بودم
واسه کالب عالی بود ولی بهتر بود پالتو بردارم سالی بهم پیام داد: امشب خوش بگذرون
سعی کردم متقاعدش کنم باهام بیاد ولی گفت که با تیغ برقیش امشب قرار داره و می خواد یه صفایی به بدنش بده!
یه اتاق کوچیک همراه با میز بار برای جشن اجاره کرده بودیم شب شلوغی به نظر میومد و معنیش این بود که نمی شد بدون حواس پرتی کتاب رو تموم کنم.
بالاخره تاکسی گیرم اومد"خیابان 16ام غربی"
در رو بهم کوبوندمو بدون اتالف وقت کیندلم رو در اوردم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
بعد از بیرون اومدن از خانه استیک ترس و وحشتم با تمام قوا برگشت وقتی من داشتم چیپس می خریدم گرتا رفته بود تا کمی نوشیدنی بگیره

خب اینم از پارت جایزه ۳۰۰ تایی شدنمون لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۷)

half brother فصل ۲ part : 71

half brother فصل ۲ part : 72

half brother فصل ۲ part : ۶۹

half brother فصل ۲ part : 68

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

وانشات اینوماکی//پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط