زنی که آمد و از دور سایه سارم شد
#زنی_که_آمد_و_از_دور_سایه_سارم_شد
صدای وسوسه ی آب های جاری بود
شبیه خاطره ی روز های کودکی ام
درست مثل تو آرامشی بهاری بود
غزال بود که دزدانه می رمید از عشق
نگاه بود که بی اختیار، دل می برد
زنی زلال، تماشای او وضو می خواست
نسیم بود که دیوانه وار، دل می برد
مرا ببخش که آرامشِ نگاهِ تو را
برای هیچ، رها کردم و قرارم رفت
دوباره دیر رسیدم به آن چه می خواهم
به ایستگاه رسیدم؛ ولی قطارم رفت
تمام عمر، فقط این به من رسید از بخت
که عشق رفت و از آن، رنج خستگی مانده
نگو که: "دیر رسیدی به ساحل ِ دریا"
نگو به من که: "فقط دل شکستگی مانده"
اگر چه زاده ی " تیر "م، هنوز می لرزم
هوای شهر من این روزها زمستانی ست
سپرده ام دل خود را فقط به امواجت
اگر چه موج تو یک التهاب طوفانی ست
مرا ببر به افق های دور دستِ خودت
به گوشه ای که در آن خوشه ها، شراره کند
تو باشی و من و یک آسمان صاف و کبود
هلالِ ماه _ به حیرت _ تو را نظاره کند
چه دیر آمدم و یافتم تو را ای عشق!
چه دیر دیدمت ای ساحلِ تماشایی!
چه زود دل به تو بستم، چه ساده دل بردی
سلام بر تو! سلام ای شکوهِ دریایی
نگاه کن! به تو حالا، پناه آوردم
پرندگان به هوای تو، مَستِ پَر زدن اند
نگاهشان، به دو تا تیله ی تماشایی ست
دو تیله ای که پس از این همیشه مال ِمنَ اند..
صدای وسوسه ی آب های جاری بود
شبیه خاطره ی روز های کودکی ام
درست مثل تو آرامشی بهاری بود
غزال بود که دزدانه می رمید از عشق
نگاه بود که بی اختیار، دل می برد
زنی زلال، تماشای او وضو می خواست
نسیم بود که دیوانه وار، دل می برد
مرا ببخش که آرامشِ نگاهِ تو را
برای هیچ، رها کردم و قرارم رفت
دوباره دیر رسیدم به آن چه می خواهم
به ایستگاه رسیدم؛ ولی قطارم رفت
تمام عمر، فقط این به من رسید از بخت
که عشق رفت و از آن، رنج خستگی مانده
نگو که: "دیر رسیدی به ساحل ِ دریا"
نگو به من که: "فقط دل شکستگی مانده"
اگر چه زاده ی " تیر "م، هنوز می لرزم
هوای شهر من این روزها زمستانی ست
سپرده ام دل خود را فقط به امواجت
اگر چه موج تو یک التهاب طوفانی ست
مرا ببر به افق های دور دستِ خودت
به گوشه ای که در آن خوشه ها، شراره کند
تو باشی و من و یک آسمان صاف و کبود
هلالِ ماه _ به حیرت _ تو را نظاره کند
چه دیر آمدم و یافتم تو را ای عشق!
چه دیر دیدمت ای ساحلِ تماشایی!
چه زود دل به تو بستم، چه ساده دل بردی
سلام بر تو! سلام ای شکوهِ دریایی
نگاه کن! به تو حالا، پناه آوردم
پرندگان به هوای تو، مَستِ پَر زدن اند
نگاهشان، به دو تا تیله ی تماشایی ست
دو تیله ای که پس از این همیشه مال ِمنَ اند..
۲۷.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.