شبِ آخری که میبینی منو، رو بلندترین پل هواییِ شهر وایمیست
شبِ آخری که میبینی منو، رو بلندترین پل هواییِ شهر وایمیستم،
به چشمهات خیره میشم و با نگاهی سرد و بیروح بهت میگم:
"ما به درد هم نمیخوریم…"
اون شب نه گریه میکنم، نه خودم رو سرزنش میکنم؛
فقط خودمو پرت میکنم پایین بخاطر همه آدماییی که مجبورم کردن بهت بگم بودنمون کنار هم اشتباهه...
از اون شب به بعد، دیگه از سقوطِ هیچ ارتفاعی نترسیدم...
چون من سقوط رو تجربه کردم؛ از بلندیِ احساسم...🙂🖤
به چشمهات خیره میشم و با نگاهی سرد و بیروح بهت میگم:
"ما به درد هم نمیخوریم…"
اون شب نه گریه میکنم، نه خودم رو سرزنش میکنم؛
فقط خودمو پرت میکنم پایین بخاطر همه آدماییی که مجبورم کردن بهت بگم بودنمون کنار هم اشتباهه...
از اون شب به بعد، دیگه از سقوطِ هیچ ارتفاعی نترسیدم...
چون من سقوط رو تجربه کردم؛ از بلندیِ احساسم...🙂🖤
۱۲.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.