خرس عسلی من
خرس عسلی من
Part:10
یونجون:تو..اون..هواپیما میسا هم ب.ود
کلارا:چیییییی
ته:نه..این واقعی نیست....
گلارا:پد.ر میسا ز.نگ می.زنه
یونجون:ج.واب بده
"تماسو وصل کرد"
کلارا:س.لام آقای جئون
پ.م:کلارا میسا رو پیدا کردن
کلارا:ا.ون حالش خ.وبه؟!
پ.م:اون....دیگه بین ما نیست دخترم"ناراحت"
کلارا:چ.ی"گوشی از دستش افتاد"
ته:ک.لارا میسا میسا خوبه؟!
کلارا:"بیهوش شد"
یونجون:آقای جئون میسا..میسا خوبه؟!
پ.م:میسا دیگه نیست
یونجون:چی؟میسا دیگه نیست؟!
ته:م...میسا
یونجون:ته باید کلارا رو ببریم
ته:شما...ها ب.رین"اشک از چشمش میاد"
یونجون:ته..فکری به سرت نزنه
ته:"رفت تو اتاقش"
"یونجون کلارا رو برد بیمارستان"
"ویو تهیونگ"
رو تخت نشسته بودم
یاد خاطراتم با میسا افتادم
اشکام خود به خود جاری میشدن
گونه هام خیس شده بود
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
بلند شدم و تیغ رو گرفتم رفتم تو حموم
ته:میسا عزیزم الان میام پیشت"گریه"
و تیغ رو روی رگم زدم
و سیاهی مطلق....
"ویو یونجون"
کلارا رو گذاشتم بیمارستان سمت خونه تهیونگ حرکت کردم میدونستم یکاری دست خودش میده
بعد چند مین رسیدم
با عجله رفتم داخل خونه
در اتاق رو باز کردن و دیدم خبری از تهیونگ نیست
که یهو چشمام به نوری خورد
یونجون:چی؟تو ح.مومه؟
رفتم در حموم رو باز کنم که باز نشد
یونجون:تهیونگگگ این در رو باز کنن
هر کاری میکردم باز نمیشد
رفتم عقب و یهو اومدم جلو در رو شکوندم
که با جسم بی روح تهیونگ مواجع شدم
یونجون:خ.ون ته.یونگ...هی..نگو که...بلندشوو..تهیونگ..لطفا بلند شو"گریه"
یونجون:لطفا بلندشوو چشاتو باز کنن"گریه"
یونجون:گوشیم..گوشیم کجاست؟
زنگ زدم به اورژانس بعد چند مین رسیدن
تهیونگ رو بردن
منم پشت سرشون با ماشین میرفتم
همون بیمارستانی بود که کلارا رو بردم
دکترا تهیونگ رو بردن اتاق عمل
"چند ساعت بعد"
کلارا بهوش اومده بود
منتظر دکتر بودیم
هردوتامون نگران بودیم
که یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون.. سریع به سمتش هجوم آوردم
یونجون:دکتر..دکتر..حالش چطوره؟
دکتر:متاسفام ولی بیمار رو از دست دادیم"و رفت"
یونجون:نه..نه..تهیونگگ"گریه"
کلارا:چرا..چرا اینجوری شدد"گریه"
/پایان/
قشنگ شود؟!
Part:10
یونجون:تو..اون..هواپیما میسا هم ب.ود
کلارا:چیییییی
ته:نه..این واقعی نیست....
گلارا:پد.ر میسا ز.نگ می.زنه
یونجون:ج.واب بده
"تماسو وصل کرد"
کلارا:س.لام آقای جئون
پ.م:کلارا میسا رو پیدا کردن
کلارا:ا.ون حالش خ.وبه؟!
پ.م:اون....دیگه بین ما نیست دخترم"ناراحت"
کلارا:چ.ی"گوشی از دستش افتاد"
ته:ک.لارا میسا میسا خوبه؟!
کلارا:"بیهوش شد"
یونجون:آقای جئون میسا..میسا خوبه؟!
پ.م:میسا دیگه نیست
یونجون:چی؟میسا دیگه نیست؟!
ته:م...میسا
یونجون:ته باید کلارا رو ببریم
ته:شما...ها ب.رین"اشک از چشمش میاد"
یونجون:ته..فکری به سرت نزنه
ته:"رفت تو اتاقش"
"یونجون کلارا رو برد بیمارستان"
"ویو تهیونگ"
رو تخت نشسته بودم
یاد خاطراتم با میسا افتادم
اشکام خود به خود جاری میشدن
گونه هام خیس شده بود
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
بلند شدم و تیغ رو گرفتم رفتم تو حموم
ته:میسا عزیزم الان میام پیشت"گریه"
و تیغ رو روی رگم زدم
و سیاهی مطلق....
"ویو یونجون"
کلارا رو گذاشتم بیمارستان سمت خونه تهیونگ حرکت کردم میدونستم یکاری دست خودش میده
بعد چند مین رسیدم
با عجله رفتم داخل خونه
در اتاق رو باز کردن و دیدم خبری از تهیونگ نیست
که یهو چشمام به نوری خورد
یونجون:چی؟تو ح.مومه؟
رفتم در حموم رو باز کنم که باز نشد
یونجون:تهیونگگگ این در رو باز کنن
هر کاری میکردم باز نمیشد
رفتم عقب و یهو اومدم جلو در رو شکوندم
که با جسم بی روح تهیونگ مواجع شدم
یونجون:خ.ون ته.یونگ...هی..نگو که...بلندشوو..تهیونگ..لطفا بلند شو"گریه"
یونجون:لطفا بلندشوو چشاتو باز کنن"گریه"
یونجون:گوشیم..گوشیم کجاست؟
زنگ زدم به اورژانس بعد چند مین رسیدن
تهیونگ رو بردن
منم پشت سرشون با ماشین میرفتم
همون بیمارستانی بود که کلارا رو بردم
دکترا تهیونگ رو بردن اتاق عمل
"چند ساعت بعد"
کلارا بهوش اومده بود
منتظر دکتر بودیم
هردوتامون نگران بودیم
که یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون.. سریع به سمتش هجوم آوردم
یونجون:دکتر..دکتر..حالش چطوره؟
دکتر:متاسفام ولی بیمار رو از دست دادیم"و رفت"
یونجون:نه..نه..تهیونگگ"گریه"
کلارا:چرا..چرا اینجوری شدد"گریه"
/پایان/
قشنگ شود؟!
۱۸.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.