«داستان کوتاه پارت 3»
یه دختر... یه دختر تنها... گفته بودند قراره همه چیز طبق روان پیش بره ولی اینطور نشد.
روز و در غار نموری از ندا . از ندا های دردناک ویران کننده و قلبی که ذره ذره با روحی بی رمق درحال فرو پاشی ست.
این سخن من است که در سکوت جسمم درحال فریاد برای آزادی از قضاوت هاست.
خواسته ام زیاد نیست قدری سکوت ، ذره ای آرامش جرعه ای علاقه و مقداری توجه.
حرف حق گفتن ندارد که همیشه بها داشته است و حرف دل بدتر از که همیشه غم کاشته است پس پی این افت وجدان کش خوش روی خاص لعنتی بر خود فرصت و گاه بیا ساکت بمان.
دیگر از این بیشتر نیست انتظاری از شما پس بسی این بود و این آخر پاسخ ما.
این بود از درد و ناله و ناراحتی دلگیر من . تنها خواستم همین بر لب بیارم که پایان دست اوست. گاه دیدی شب شد و صبح طلوعی به فرجام نرسید پس بیا که صادقانه دل را روشن کنیم.
.
.
.
این داستان زندگیه یکی از دوستامه که برام تعریف کرده بود و یه روز گفت به عنوان یه دل نوشته براش عملی کنم که نتیجه این شد
*پ.ن : به میکسی که به عنوان کاور گذاشتم دقت کردین؟ چطوره؟؟؟؟؟
روز و در غار نموری از ندا . از ندا های دردناک ویران کننده و قلبی که ذره ذره با روحی بی رمق درحال فرو پاشی ست.
این سخن من است که در سکوت جسمم درحال فریاد برای آزادی از قضاوت هاست.
خواسته ام زیاد نیست قدری سکوت ، ذره ای آرامش جرعه ای علاقه و مقداری توجه.
حرف حق گفتن ندارد که همیشه بها داشته است و حرف دل بدتر از که همیشه غم کاشته است پس پی این افت وجدان کش خوش روی خاص لعنتی بر خود فرصت و گاه بیا ساکت بمان.
دیگر از این بیشتر نیست انتظاری از شما پس بسی این بود و این آخر پاسخ ما.
این بود از درد و ناله و ناراحتی دلگیر من . تنها خواستم همین بر لب بیارم که پایان دست اوست. گاه دیدی شب شد و صبح طلوعی به فرجام نرسید پس بیا که صادقانه دل را روشن کنیم.
.
.
.
این داستان زندگیه یکی از دوستامه که برام تعریف کرده بود و یه روز گفت به عنوان یه دل نوشته براش عملی کنم که نتیجه این شد
*پ.ن : به میکسی که به عنوان کاور گذاشتم دقت کردین؟ چطوره؟؟؟؟؟
۱۱.۲k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.