هبوطنیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

هبوط...نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست؟؟!!!!!!

وقتی گم شدی باز دنبال نشانه ها را گرفتم
از شبنم روی برگ شمعدانی پرسیدم ندیده ات..
از ابرهای دلتنگ سراغ هوایت را که گه کاه حوصله ات ابری بود..
بعد از آن خیابان شلوغ...
کتلت های سوختهو الی.....
و تا اینکه خرداد شد..
دیگر نمیشد کاری کرد اخرین نشانه باران های گاه بی گاهت بودند..
اما بشارتی در راه بود
گویی خرداد خلف وعده کرد
شبی که روی پیامک های متعدد من
ابری چشمک زد
گفت نه خط رو خط شده است نه خرداد حالش بد شده
اما ما فردا میباریم
نمیخاهی سوالی از من بپرسی
لبخندی زدم ...
زیر لب گفتم:

می خوانی و آوایت را
پشت پنجره ات پنهان میکنی ...
هیاهوی خیابان ، تنهایی من است
و کوچه غزلی است که به تو ختم می شود ،
سال هاست
بی صدا ازکنار همه می گذرم
و دیروز بود که در غوغای بی کران ترانه هایت
تابیدی ...
انگار همین دیروز
هنگامی که " باران بی پایان " را به خانه می بردم
دیدگاه ها (۸)

هبوط.....من از عاشقانه های داغ میترسیدم ....

هبوط.....پاییز برای ما قصه تازه ای نمی‌تواند آغاز کندپاییز ب...

هبوط....این پاییزی لنتی مخروطی وار میان یادمه داشتم قدم میزد...

هبوط....یادمه گفتم :من تو را از گردن به بالا دوست دارم درست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط