دوباره ساعت شده و من با افکار بی انتهام به آسمون خیره شدم ...

✦:
دوباره ساعت 12 شده و من با افکار بی انتهام به آسمون خیره شدم وقتی یاد حرفاش افتادم بغضی توی گلوم ایجاد شد این بغض برای حنجرم زیادی دردناک بود
به خودم لعنت میفرستادم به اینکه نمیتونستم احساساتمو نشونش بدم
اون منو بی احساس خطاب میکرد
و میگفت وقتی دیدمش هیچ حسی بهش نداشتم و چشمانم فریاد میزدن که ازش متنفرم
ولی اون نمیدونست
اون چیزی از درونم نمیدونست
دلم میخواست بهش بگم
تو برای من مثل یه معجزه ای
معجزه ای که درست سر زمانش آشکار شد
وقتی که ناامید بودم از آدمای اطرافم دنبال یه پناه گاه برای درآغوش گرفته شدن بودم
تو اومدی
درست زمانی که منتظرت بودم
وقتی برای اولین بار دیدمت با چشمانی درخشان و لب های سرخ و دستای کوچیکی که ابنبات داشت بهم زل زده بودی و این آدم مغرور حاضر به التماس برای بوسیدن اون لب های آبنباتی و سرخ بود
من هنوز همچیو یادمه
میتونستم خودمو داخل چشمات ببینم
من غرق شده در چشمانت بودم

Kim Teahyung
دیدگاه ها (۹)

@jeon_kelaras مهربون ترین ادم دنیا؟ درسته.. من عاشقت نیستم.....

ما با هم خندیدیم و من تنها گریه کردم.

آرام آرام علاقه‌اش به همه چیز را از دست داد .

صداهای مداوم تو سرم: (دارن نابودم میکنن)

تکپارتی از هان: (وقتی بارداری و....) امروز روزی بود که فهمید...

وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته درخواستی☆p.4ظهر شده بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط