رویایی...

نگاهی به پنجره انداختم

بالاخره آن باد سرد و خوفناک به پایان رسیده بود و باران ملایمی به جای آن بر هوا غالب شده بود.

صدای نم نم و عطر باران خورده خاک باعث آن طراوت و جلای به سزای فضای خانه بود.

نفس عمیقی کشیدم. همیشه عاشق این هوا و احساسات در کنارش بودم.

طبق عادت وارد بالکن شدم و ریه هایم را به لذت هوای معطر و خنک کوهستان دعوت کردم.

بعد از آن به داخل برگشتم و برای بیشتر لذت بردن از آن لحظات، نوشیدنی گرمی درست کردم.

اوایل بهار بود و هوا هنوزم ته مانده هایی از سرما داشت.

ولی بیشتر طبیعت را به باران های آرام و شکوفه های تازه روییده شده روی درختان داده بود.

یکی از رویایی ترین حس هایی بود که تا به حال سراغم را گرفته بود...

بعد از آماده کردن میان وعده ساده و نوشیدنی گرم کنارش روی صندلی بالکن نشستم و به شفق های صورتی هوا خیره شدم.

خورشید تازه غروب کرده بود و آسمان درحال پوشاندن خود با لحافی از تیرگی بود و همین درخشندگی شفق های آسمانی را بیشتر می‌کرد.

در همان لحظاتی که قهوه خنک شده ام رو می‌نوشیدم و از عطر هوا لذت می‌بردم، چشمانم را بستم و پلک هایم را به سنگین شدن تحریک کردم.


اگر آنجا خوابم ببرد... به طور قطع رویایی ترین خواب عمرم می‌شود....


𝓑𝓪𝓻𝓪𝓷..
دیدگاه ها (۳۴)

Part 9"راوی"توی راه نایون داشت با آرامش گزارش رفتار های نامن...

این رو پست میکنم برای یاقوتمکسی که قوی ترین قهرمان ضعیف زندگ...

زمانی، دخترکی کوچک در آپارتمان کوچکی با خانواده اش زندگی می‌...

Part 8"راوی"اون تماس باعث نابودی تمام شادی دختر شده بود. نا ...

‏«آدمها به دلایل مختلف یا نمیتونن متوجه بشن چی میخوان، یا اگ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط