درد را در خاطرم ویرانه معنا کرده ام
درد را در خاطرم ویرانه معنا کردهام
روح این دیوانه را در پیکرش جا کردهام
در پی عشق آمدم اما دلم آواره گشت
گم شده عشقی که در، این خانه برپا کردهام
گفتی آبادم کنی، آباده ویران کردهای
آخرش با اشک و خون ویرانه سرپا کردهام
خانهی عشقم اگر در عمق چشمان تو بود
شعر چشمان تو را در پیله نجوا کردهام
درد این دل را شبی با خاطرات عاشقی
بهر گیسوی تو در سجاده فتوا کردهام
بهر عشقت من در این ویرانه کوشیدم ولی
عاقبت ویرانه را تقدیم سگها کردهام
جام مجنون خالی و میخانه هم ویرانه بود
صحبت از میخانه را در شعر فردا کردهام
روح این دیوانه را در پیکرش جا کردهام
در پی عشق آمدم اما دلم آواره گشت
گم شده عشقی که در، این خانه برپا کردهام
گفتی آبادم کنی، آباده ویران کردهای
آخرش با اشک و خون ویرانه سرپا کردهام
خانهی عشقم اگر در عمق چشمان تو بود
شعر چشمان تو را در پیله نجوا کردهام
درد این دل را شبی با خاطرات عاشقی
بهر گیسوی تو در سجاده فتوا کردهام
بهر عشقت من در این ویرانه کوشیدم ولی
عاقبت ویرانه را تقدیم سگها کردهام
جام مجنون خالی و میخانه هم ویرانه بود
صحبت از میخانه را در شعر فردا کردهام
۲.۴k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.