آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم

آنکه در ناز ، فرو رفته و شاداب توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم

آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم

آنکه کافر به دل مومن من بود ، توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم

آنکه بر سینه ی من خنجرِ غم کوفت توئی
او که قامت به قدِ تیر، برافراشت منم

او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم

او که عاقل شد و راه خردش جست توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم
دیدگاه ها (۱۳)

در خودم گم شده بودم تـو صدایم کردیعـاشقم کـردی و کُشتی و رهـ...

تو چه کردی که شدم عاشق دلداده توگشته ام مست و خراباتی میخانه...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به ...

خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویشرحم کن! می‌ترسم از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط