حرف خواهم زد...
#حرفخواهمزد...
وَ روزی از تمامِ دردِ رویِ شانه اَم،من حرف خواهم زد
وَ روزی از تمامِ بغض و اَشک و ناله اَم،من حرف خواهم زد
از آن صبح و شب و هر لحظه ای که در خیالش من
از آن گم کردنِ پی در پیِ کاشانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن لبخندهایی که تو دیدی و گمان کردی که خوبم من
از آن تلخیِ شب بر ساغرِ پیمانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن رنج و تحمل هایِ دردی که نصیبِ قلب ویران شد
از آن چیزی نگفتن، غیرتِ مردانه اَم من خواهم زد
از آن تنها درختِ ریشه داری که برایش سایه بانی کرد
از آن آتش زدن،سوزاندنِ جوانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن عشقی که با چندین اُمید و آرزو در دل بنا کردم
از آن ویرانه یِ بم که شد این خانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن خنجر که بر دستش گرفت و زد به قلبِ داغ دارِ من
از آن چوبِ خداوندِ تک و دُردانه اَم،من حرف خواهم زد
وَ روزی در غزل هایَم برایت شرح خواهم داد
از آن وُجدانِ خوابیده،درون نامه اَم من حرف خواهم زد...
وَ روزی از تمامِ دردِ رویِ شانه اَم،من حرف خواهم زد
وَ روزی از تمامِ بغض و اَشک و ناله اَم،من حرف خواهم زد
از آن صبح و شب و هر لحظه ای که در خیالش من
از آن گم کردنِ پی در پیِ کاشانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن لبخندهایی که تو دیدی و گمان کردی که خوبم من
از آن تلخیِ شب بر ساغرِ پیمانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن رنج و تحمل هایِ دردی که نصیبِ قلب ویران شد
از آن چیزی نگفتن، غیرتِ مردانه اَم من خواهم زد
از آن تنها درختِ ریشه داری که برایش سایه بانی کرد
از آن آتش زدن،سوزاندنِ جوانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن عشقی که با چندین اُمید و آرزو در دل بنا کردم
از آن ویرانه یِ بم که شد این خانه اَم،من حرف خواهم زد
از آن خنجر که بر دستش گرفت و زد به قلبِ داغ دارِ من
از آن چوبِ خداوندِ تک و دُردانه اَم،من حرف خواهم زد
وَ روزی در غزل هایَم برایت شرح خواهم داد
از آن وُجدانِ خوابیده،درون نامه اَم من حرف خواهم زد...
۳.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳