مردهای مایوس، مردهای دلتنگ، مردهای گم شده. این کوچه ها پر
مردهای مایوس، مردهای دلتنگ، مردهای گم شده. این کوچه ها پر است از صدای قدم مردهایی که راه می روند، بدون این که قرار باشد به مقصد برسند. آواره های در خود غرق شده. نه، سکوتشان را درست نمی خوانید جماعت. آن ها برای هیچ ترانه خوانی دلتنگ نیستند، برای هیچ ترانه ای. دلشان نه برای خورشید می تپد، نه برای مهتاب. ساکت و مغمومند چون گم شده اند، به سادگی. انگار پسربچه ای بی پناه، آواره در بازاری شلوغ که همه شکل مادرند اما دستهایشان مثل دستهای مادر امن نیست. راه می روند و فکر می کنند و گاهی هم اگر مطمئن باشند کسی نمی بیند دلشان از چشمشان سرازیر می شود روی گونه های زبر تیغ تیغی. مردهای سرخورده. مردهای تا ابد پابند آن بوسه جادو. زخم خورده های صبور بازی عشق. آن ها که سماجت دوری را تاب آورده اند به بهای دبوانگی. آنها که باروت محضند و با هر جرفه ای منفجر می شوند، بی آن که جز خود کسی را بسوزانند.
مرد زورش به تنهایی نمی رسد. اگر گم شد، سخت می تواند راه برگشت را پیدا کند. بس که سر به هواست، و وقت رفتن فقط حواسش به تماشای کسانی بوده که دوستشان دارد. بعد که تنها می ماند، گم می شود در هزارتوی سئوال های بی جواب، و آنقدر با دیوارهای عبوس حرف می زند که حرف زدن یادش می رود. ساکت و سنگین گام بر می دارد، و دست آخر در پیچ ملایم کوچه ای تاریک برای همیشه ناپدید می شود.
روال زندگی، دیده نشدن بدیهیات است. نه کسی اشک نهنگ را می بیند، نه فروشکستن مرد را.
همین.
مرد زورش به تنهایی نمی رسد. اگر گم شد، سخت می تواند راه برگشت را پیدا کند. بس که سر به هواست، و وقت رفتن فقط حواسش به تماشای کسانی بوده که دوستشان دارد. بعد که تنها می ماند، گم می شود در هزارتوی سئوال های بی جواب، و آنقدر با دیوارهای عبوس حرف می زند که حرف زدن یادش می رود. ساکت و سنگین گام بر می دارد، و دست آخر در پیچ ملایم کوچه ای تاریک برای همیشه ناپدید می شود.
روال زندگی، دیده نشدن بدیهیات است. نه کسی اشک نهنگ را می بیند، نه فروشکستن مرد را.
همین.
۱۲۴.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.