پارت۱۲
#پارت۱۲
در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چهار تا شد...
کوک: هانا؟
هانا: سلام شوهر عزیزم اینجا خوش میگزره؟
کوک: اون کیه؟
کانگ: همدست کیم ات......پیچوندنش راحت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم
هانا: حالا با اجازت ما بریم تا ات نیومده.... بیا کانگ
کوک: هه ات به همین راحتیا نمیزاره بری کانگ
کانگ: ( خنده)
با خنده درو بستن و رفتن اما چند دقیقه نشد که صدای شلیک اومد
Y/n:
میدونستم کانگ به قولش عمل نمیکنه و هر لحظه منتظر بودم که هانا رو فراری بده
به محض اینکه رفتن حیاط به کانگ شلیک کردم
رفتم کنارشون
ات: اوه کانگ همکاری خوبی بود حالا هم کوک دست منه هم هانا و هم بزرگترین دشمنم داره جونشو از دست میده
به آدمام گفتم اون دختره رو ببرن پیش کوک ببندن
دیگه باید برم و همه چیزو به کوک بگم
رفتم پیششون
ات: به سوالایی که ازت میپرسم درست و سریع جواب بده!
کوک: عامم
ات : پدرت کجاست؟
کوک: نمیدونم
ات: از کلمه نمیدونم متنفرم سریع بگین اون لعنتی کجاست
Jung kook:
ات بد جوری عصبانی شده بود اما منم دلو زدم به دریا و باهاش حرف زدن
کوک: ات تو چت شده؟ چرا انقدر عضو شدی؟ چرا؟ لطفا..... بگو منم بفهمم
ات: چم شده؟ هانا خانوم باید خوب بدونه چشم شده( با داد)
کوک: فقط اروم باش و بگو
ات اروم به دیوار تکیه داد و شروع کرد به اشک ریختن
ات: چند سال پیش پدرت به نامادریم به زور گفت پدرمو بکشه اونم درست روز تولدم و روزی که ازم جدا شدی( جمله آخرشو یکمی با صدای بلند گفت)
ات : لعنتی من هنوز ۱۸ سالم بود
کوک: منم با اون نکبت به زور ازدواج کردم ( داد)
کوک: ات من هنوزم دوست دارم
ات : ولی من نه
ات: انتقام پدرمو باید بگیرم حالا یا از خودش یا از پسرش
کوک: من آمادم..... میتونی منو همین الان بکشی ات من به خاطر تو هر کاری میکنم
وقتی این حرفو زدم ات سرشو با دستاش گرفت و از رو دیوار سر خورد زمین
هانا: منم اینجا هستما
ات، کوک: خفه شو
Y/n:
به فکر کردن نیاز داشتم از جام پا شدم و درو پشت سرم قفل کردم و رفتم اتاقم
دیدم......
در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چهار تا شد...
کوک: هانا؟
هانا: سلام شوهر عزیزم اینجا خوش میگزره؟
کوک: اون کیه؟
کانگ: همدست کیم ات......پیچوندنش راحت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم
هانا: حالا با اجازت ما بریم تا ات نیومده.... بیا کانگ
کوک: هه ات به همین راحتیا نمیزاره بری کانگ
کانگ: ( خنده)
با خنده درو بستن و رفتن اما چند دقیقه نشد که صدای شلیک اومد
Y/n:
میدونستم کانگ به قولش عمل نمیکنه و هر لحظه منتظر بودم که هانا رو فراری بده
به محض اینکه رفتن حیاط به کانگ شلیک کردم
رفتم کنارشون
ات: اوه کانگ همکاری خوبی بود حالا هم کوک دست منه هم هانا و هم بزرگترین دشمنم داره جونشو از دست میده
به آدمام گفتم اون دختره رو ببرن پیش کوک ببندن
دیگه باید برم و همه چیزو به کوک بگم
رفتم پیششون
ات: به سوالایی که ازت میپرسم درست و سریع جواب بده!
کوک: عامم
ات : پدرت کجاست؟
کوک: نمیدونم
ات: از کلمه نمیدونم متنفرم سریع بگین اون لعنتی کجاست
Jung kook:
ات بد جوری عصبانی شده بود اما منم دلو زدم به دریا و باهاش حرف زدن
کوک: ات تو چت شده؟ چرا انقدر عضو شدی؟ چرا؟ لطفا..... بگو منم بفهمم
ات: چم شده؟ هانا خانوم باید خوب بدونه چشم شده( با داد)
کوک: فقط اروم باش و بگو
ات اروم به دیوار تکیه داد و شروع کرد به اشک ریختن
ات: چند سال پیش پدرت به نامادریم به زور گفت پدرمو بکشه اونم درست روز تولدم و روزی که ازم جدا شدی( جمله آخرشو یکمی با صدای بلند گفت)
ات : لعنتی من هنوز ۱۸ سالم بود
کوک: منم با اون نکبت به زور ازدواج کردم ( داد)
کوک: ات من هنوزم دوست دارم
ات : ولی من نه
ات: انتقام پدرمو باید بگیرم حالا یا از خودش یا از پسرش
کوک: من آمادم..... میتونی منو همین الان بکشی ات من به خاطر تو هر کاری میکنم
وقتی این حرفو زدم ات سرشو با دستاش گرفت و از رو دیوار سر خورد زمین
هانا: منم اینجا هستما
ات، کوک: خفه شو
Y/n:
به فکر کردن نیاز داشتم از جام پا شدم و درو پشت سرم قفل کردم و رفتم اتاقم
دیدم......
۱۵.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.