پارت۱۱
#پارت۱۱
چاقو رو آروم گزاشت رو گردنم اما..... منصرف شد
𝓨/𝓷:
یه چیزی از ته قلبم بهم میگفت این کارو نکنم
اما..... حتما کوک فکر میکنه که به خاطر خیانتش میخوام این بلا هارو سرش بیارم ... اما نه!!
چاقو رو ازش دور کردم
ات: شانس آوردی که یه کاری واسم پیش اومد
به بادیگاردای پشت در گفتم ببندنش به یه جایی
ات:فکر فرار به سرت نزنه من همه جارو میبینم
𝓙𝓾𝓷𝓰 𝓴𝓸𝓸𝓴:
ات خیلی خیلی خیلی عوض شده و این منو اذیت میکرد
ات دیگه کوچیک و بزرگ بهش فرقی نداشت و ممکن بود تو یه ثانیه زندگیشونو ازشون بگیره
اون دایناسورا اومدن و دستمو به ستون وسط اتاق بستن و رفتن
از اینکه ات منو گروگان گرفته بود ناراحت نبودم حتی تو دلم پروانه ها پر میزدن
اما اگه پدرم بفهمه بلایی به سر هانا افتاده چی؟؟؟
اوفففففف
اروم از ستون سر خوردم و نشستم زمین و سعی کردم چشامو ببندم و بخوابم
*صبح*
با حس یه چیزی که به پام خورد از خواب پریدم
بشقاب غذا بود و یه پیرزن جلوم وایساده بود
آجوما: پسرم این غذا رو زود بخور تا خانم نیومده
کوک: نمیخوام آجوما....ممنونم ازتون
اجوما: پسر جون به خاطر من بخورش هوم؟ من که میدونم از دیشب هیچی نخوردی
کوک: بالاخره که قراره یه جوری بمیرم پس لازم نیست
اجوما: من مطمعنم ات نمیتونه بهت کاری کنه اون هنوزم تورو دوست داره من از حرفاش و حرکتاش متوجه این شدم
با حرفی که گفت به فکر فرو رفتم
اون هنوزم منو دوست داره؟؟ اما چرا میخواد منو بکشه؟ دلیل این کارش چیه؟ اخه ادم با یه خیانت طرف رو میکشه؟
من قبول میکنم که خیانت خیلی بده اما این دلیل نمیشه یاد منو بکشه
به آجوما نگاه کردم که بهم زل زده بود و منتظر بود.
بعد خوردن غذا و تشکر سعی کردم یکمی جابه جا بشم
در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چهار تا شد........
#repost #new_post #jungkook #bts #namjoon #jimin #j_hope #suga #taehyung #jk #jin #bunny #namkook #taekook #jikook #explore #جونگکوک #بی_تی_اس #جیمین #تهیونگ #جین #نامجون #تهکوک #نامکوک #شوگا #جیهوپ #پست_جدید #ریلیز @jin.hoo_18
چاقو رو آروم گزاشت رو گردنم اما..... منصرف شد
𝓨/𝓷:
یه چیزی از ته قلبم بهم میگفت این کارو نکنم
اما..... حتما کوک فکر میکنه که به خاطر خیانتش میخوام این بلا هارو سرش بیارم ... اما نه!!
چاقو رو ازش دور کردم
ات: شانس آوردی که یه کاری واسم پیش اومد
به بادیگاردای پشت در گفتم ببندنش به یه جایی
ات:فکر فرار به سرت نزنه من همه جارو میبینم
𝓙𝓾𝓷𝓰 𝓴𝓸𝓸𝓴:
ات خیلی خیلی خیلی عوض شده و این منو اذیت میکرد
ات دیگه کوچیک و بزرگ بهش فرقی نداشت و ممکن بود تو یه ثانیه زندگیشونو ازشون بگیره
اون دایناسورا اومدن و دستمو به ستون وسط اتاق بستن و رفتن
از اینکه ات منو گروگان گرفته بود ناراحت نبودم حتی تو دلم پروانه ها پر میزدن
اما اگه پدرم بفهمه بلایی به سر هانا افتاده چی؟؟؟
اوفففففف
اروم از ستون سر خوردم و نشستم زمین و سعی کردم چشامو ببندم و بخوابم
*صبح*
با حس یه چیزی که به پام خورد از خواب پریدم
بشقاب غذا بود و یه پیرزن جلوم وایساده بود
آجوما: پسرم این غذا رو زود بخور تا خانم نیومده
کوک: نمیخوام آجوما....ممنونم ازتون
اجوما: پسر جون به خاطر من بخورش هوم؟ من که میدونم از دیشب هیچی نخوردی
کوک: بالاخره که قراره یه جوری بمیرم پس لازم نیست
اجوما: من مطمعنم ات نمیتونه بهت کاری کنه اون هنوزم تورو دوست داره من از حرفاش و حرکتاش متوجه این شدم
با حرفی که گفت به فکر فرو رفتم
اون هنوزم منو دوست داره؟؟ اما چرا میخواد منو بکشه؟ دلیل این کارش چیه؟ اخه ادم با یه خیانت طرف رو میکشه؟
من قبول میکنم که خیانت خیلی بده اما این دلیل نمیشه یاد منو بکشه
به آجوما نگاه کردم که بهم زل زده بود و منتظر بود.
بعد خوردن غذا و تشکر سعی کردم یکمی جابه جا بشم
در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چهار تا شد........
#repost #new_post #jungkook #bts #namjoon #jimin #j_hope #suga #taehyung #jk #jin #bunny #namkook #taekook #jikook #explore #جونگکوک #بی_تی_اس #جیمین #تهیونگ #جین #نامجون #تهکوک #نامکوک #شوگا #جیهوپ #پست_جدید #ریلیز @jin.hoo_18
۱۶.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.