Monarchy part : 10

از پله ها به سمت سطح اصلی قلعه بالا رفتم سالن ها به طرز وحشتناکی ساکت و کم نور بودند چند خدمتکار در اطراف قلعه بودند و مشغول انجام وظایف خود بودند خودم را در پله های بال می بینم شروع میکنم به بالا رفتن از پله ها اعصابم رو تورد کرد با این فکر که زیر چشمان شاه کار خواهم کرد قبل از اینکه بفهمم جلوی در او هستم دست لرزانم را به سمت قفل بلند میکنم کلید را وارد میکنم و می چرخانم قبل از اینکه در را باز کنم نفس عمیقی میکشم تاریکی از من استقبال کرد ای
+ اعلیحضرت؟
با لکنت زبان بیرون می روم که قدمی به داخل اتاق بر می دارم
شروع به برداشتن گام های سبک میکنم زیرا نمی توانم اتاق را تصور کنم تا بدانم چه موانعی ممکن است در کمین باشد
وقتی سطح صافی از میز را احساس کردم سینی را پایین می گذارم و دستهایم را بیرون میگذارم دلم برای پارچه نرم پرده ها می سوزد. انگشتانم روی پارچه نرم میچرخند و آن را عقب میکشم تا سحر صبح در تمام اتاق بدرخشد
متوجه شدم پادشاه هنوز در رختخواب است ویژگی های او را از دور تحسین میکنم در خواب فراموش میکنی که این مرد یک هیولا است. ویژگی های او نسبت به زمانی که دیروز او را ملاقات کردم نرم تر به نظر میرسد سرد و خشن بود
شروع میکنم به اطراف اتاق نگاه میکنم تا با چیدمان آشنا شوم یک شومینه در سمت راست تخت او وجود دارد. بالای شومینه یک شمعدان و قاب عکس شاه و ملکه فقید بود
وسط اتاق به میز هست که غذا رو رویش چیدم و دو تا صندلی همچنین یک حمام متصل و کمد لباس پادشاه روبروی تختش وجود داشت
کمد لباس را باز میکنم و نمیتوانم پارچه های مختلف و پوست حیوانات را تحسین کنم
_ چیکار میکنی؟
صدایی فریاد زد
از صدا اخم میکنم و آهسته بر می گردم سرم را پایین می اندازم
_ چیکار میکنی؟
او دوباره پرسید می شنوم که از تخت بلند میشود و به سمت من میرود دستش به کمد لباس پشت سرم می رود که فراموش کردم جلوی آن ایستاده ام
ردای ابریشمی را بیرون می آورد
_ من از شما یک سوال پرسیدم
ناگهان چشمانم از روی زمین بلند میشود و با چشمان آبی او روبرو می شود
+ من برای شما صبحانه آوردم
صدای کوچیکی گفتم
لب هایش به لبخند کوچکی مینشیند "خوب"
او به سمت میز میرود و من نفسی بیرون دادم که نفهمیدم حبس کردم
آرام گوشه اتاق می ایستم و منتظر میمانم تا به من بگوید باید چه کار کنم او در حالی که تخم مرغ را در دهانش می ریزد می پرسد
_ فکر میکنم آگنزیا وظایفت را به تو گفته است درسته؟
+ بله اعلیحضرت
چشمانم را روی زمین متمرکز میکنم میشنوم که آه میکشد
_ به من نگاه کن

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۳)

Monarchy part : ۱۱

Monarchy part : ۱۲

Monarchy part : 9

Monarchy part : 8

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

صحنه پارت دهم

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط