Monarchy part : 9
تنها نوری که ارائه میشود چند شمع سوسوزن روی دیوار است. به خودم یادآوری میکنم که فردا کمی دیگر روشن کنم به یک در چوبی و یک در فلزی میرسیم
@ این جایی است که شما از اینجا به بعد کار خواهید کرد
- میشه بریم داخل ؟
متواضعانه میپرسم
@ نه، من كلید ندارم اعلیحضرت فردا کلید رو به تو میده
او شروع میکند به راه رفتن از راهی که ما آمدیم برای بقیه زمان او اطراف قلعه را به من نشان داد که برای خدمتکارانی مانند باغ ها و اصطبل ها قابل دسترسی بود به آشپزخانه برگشتیم و شام خوردیم با چند خدمتکار دیگر آشنا شدم و چند بازی ورق بازی کردم
بعد از شام همه ما شب بخیر بهم دیگه میگویم و برای شب مرخص میشیم. وقتی وارد اتاقم شدم لباسم را در میآوردم و روی صندلی می گذارم آماده برای فردا من در رختخواب دراز کشیدم و به پدر و مادرم فکر میکردم به این امید که آنها در پادشاهی انگلیس خوب و سالم باشند احساس میکنم چشمانم سنگین شده و تسلیم خواب می شود
صدای در زدن مرا از خواب بیدار کرد پتو را عقب میکشم و پاهایم را روی کنار تخت می چرخانم متوجه شدم که آسمان بیرون هنوز تاریک است که فقط میتوانم حدس بزنم زود است با خواب آلودگی چشمانم رو میمالم در را جواب می دهم آگنزی است.
@ من باید به شما کمک کنم تا آماده شوید
او به اتاق من می رود و سینه ام را باز میکند تا لباسهایم را بیرون بیاورم
به سمت حوض آب میروم و شروع به شستن صورتم میکنم. صورتم را خشک میکنم و با آگنزیا لبه تختم می نشینم
@ عصبی هستی؟
او در حالی که موهایم را با یک کش کم با روبان بالا می کشد می پرسد جیغ میزنم
- خیلی زیاد
ذهنم به من یادآوری میکند که دیروز با آن برق در چشمانش چه اتفاقی افتاد و چگونه دستور داد آن مرد را بدون شنیدن صدای او اعدام کنند از این فکر می لرزم
@ فقط از دستورات او اطاعت کن و تو یه راهرفتن از او دوری کن
آگنزیا به من کمک میکند تا لباس بپوشم و کرستم را ببندم پس از اتمام کار وارد آشپزخانه میشویم جایی که آگنولا برای کسی که فقط میتوانم تصور کنم برای پادشاه غذا درست میکند می رويم
^ آه شما بیدار شدید
غذا را روی سینی چیده و روی سینی می تارت کاستارد یک طرف میوه چیند صبحانه و یک فنجان آب توت است. یک کلید نیز روی سینی قرار داد
آشپز خانه بیرون می آورد
های گایز اینم از پارت جدید سلطنت لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
@ این جایی است که شما از اینجا به بعد کار خواهید کرد
- میشه بریم داخل ؟
متواضعانه میپرسم
@ نه، من كلید ندارم اعلیحضرت فردا کلید رو به تو میده
او شروع میکند به راه رفتن از راهی که ما آمدیم برای بقیه زمان او اطراف قلعه را به من نشان داد که برای خدمتکارانی مانند باغ ها و اصطبل ها قابل دسترسی بود به آشپزخانه برگشتیم و شام خوردیم با چند خدمتکار دیگر آشنا شدم و چند بازی ورق بازی کردم
بعد از شام همه ما شب بخیر بهم دیگه میگویم و برای شب مرخص میشیم. وقتی وارد اتاقم شدم لباسم را در میآوردم و روی صندلی می گذارم آماده برای فردا من در رختخواب دراز کشیدم و به پدر و مادرم فکر میکردم به این امید که آنها در پادشاهی انگلیس خوب و سالم باشند احساس میکنم چشمانم سنگین شده و تسلیم خواب می شود
صدای در زدن مرا از خواب بیدار کرد پتو را عقب میکشم و پاهایم را روی کنار تخت می چرخانم متوجه شدم که آسمان بیرون هنوز تاریک است که فقط میتوانم حدس بزنم زود است با خواب آلودگی چشمانم رو میمالم در را جواب می دهم آگنزی است.
@ من باید به شما کمک کنم تا آماده شوید
او به اتاق من می رود و سینه ام را باز میکند تا لباسهایم را بیرون بیاورم
به سمت حوض آب میروم و شروع به شستن صورتم میکنم. صورتم را خشک میکنم و با آگنزیا لبه تختم می نشینم
@ عصبی هستی؟
او در حالی که موهایم را با یک کش کم با روبان بالا می کشد می پرسد جیغ میزنم
- خیلی زیاد
ذهنم به من یادآوری میکند که دیروز با آن برق در چشمانش چه اتفاقی افتاد و چگونه دستور داد آن مرد را بدون شنیدن صدای او اعدام کنند از این فکر می لرزم
@ فقط از دستورات او اطاعت کن و تو یه راهرفتن از او دوری کن
آگنزیا به من کمک میکند تا لباس بپوشم و کرستم را ببندم پس از اتمام کار وارد آشپزخانه میشویم جایی که آگنولا برای کسی که فقط میتوانم تصور کنم برای پادشاه غذا درست میکند می رويم
^ آه شما بیدار شدید
غذا را روی سینی چیده و روی سینی می تارت کاستارد یک طرف میوه چیند صبحانه و یک فنجان آب توت است. یک کلید نیز روی سینی قرار داد
آشپز خانه بیرون می آورد
های گایز اینم از پارت جدید سلطنت لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۲.۳k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط