وقتی دیر میشه، دیر شده . به این معنی که من نمیتونم گذشته
وقتی دیر میشه، دیر شده. به این معنی که من نمیتونم گذشته رو پاک کنم، نمیتونم داستانی که شروع کردمو تغییر بدم یا از اول بنویسم! فقط میتونم ادامه بدم، توی ادامه دادن هیچ شروع جدیدی نیست. خیلی وقته که توی این نقطه از داستان وایسادم و جلو نرفتم، نمیترسیدم از ادامه دادن، وحشتم توی اتفاقاتِ تلخ گذشته و کارکترهای مردهی داستانم جا مونده بود. جلو نرفتم و به اتفاقات پشت سرم خیره موندم، واسه همین امروز قدم برداشتن برام سخته، اگه پام سر بخوره لیز میخورم و توی کابوسهام سقوط میکنم.. اگه دستمو بگیری تورو هم با خودم میکشونم توی سیاهی، اما اگر بتونم ادامه بدم چی؟ اگه بتونم بقیه داستانمو متفاوت از شروع کسل کننده و گذشته غمگینش بنویسم چی؟ مهم نیست روندش چقدر غیرقابل باور و سریع بشه، من قراره این داستانو زندگی کنم و حالا که افتاده روی دور تندش تنها راه دوییدن همراهشه.
۱۹.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰