عاشقانه های شبنم
بـه آن لبـخـند تـلخـی کـه ز ناچـاری به لب آیـد
بـه نجـوا هـای دلتـنگی که از تـنها شدن خیـزد
دلم تنگ استُ تنهایی بسی درد است بی درمان
مـگر آن آشــنا آیــد کـه غــم از سیــنه بُـگــریـزد
قـسم بـر انتـظاری کـه در آخـر می شود حسرت
بـه چشـم منـتـظر در ره کـه بـاید اشک ها ریزد
به اهـدافی کـه با صـد آرزو در دل عجـین گـردد
کـه پایانـش شَـوَد افسـوس و بر لبـخند بستـیزد
فـلک بـس کـن وُ بُگذر از هـمه نـا مـهربـانی ها
بـه حـق ژاله هـایی کـه به روی گـونه مـیریـزد
بـه نجـوا هـای دلتـنگی که از تـنها شدن خیـزد
دلم تنگ استُ تنهایی بسی درد است بی درمان
مـگر آن آشــنا آیــد کـه غــم از سیــنه بُـگــریـزد
قـسم بـر انتـظاری کـه در آخـر می شود حسرت
بـه چشـم منـتـظر در ره کـه بـاید اشک ها ریزد
به اهـدافی کـه با صـد آرزو در دل عجـین گـردد
کـه پایانـش شَـوَد افسـوس و بر لبـخند بستـیزد
فـلک بـس کـن وُ بُگذر از هـمه نـا مـهربـانی ها
بـه حـق ژاله هـایی کـه به روی گـونه مـیریـزد
۹۶۳
۳۰ آبان ۱۴۰۳