چشمانم چون ابر بهار میبارد
چشمانم چون ابر بهار میبارد،
از دل پر درد، اشک روان دارد.
این اشکها قصهای دارند ناگفتنی،
از غم و اندوه، از رنج و درد و سختی.
درون سینهام آتشی شعلهور است،
که هر لحظه با یاد تو شعلهورتر میشود.
بغض گلویم را میفشارد،
سخت است این همه درد را تحمل کردن.
اشکهایم چون سیل جاریست،
از چشمانم، راهی به سوی دلت.
میخواهم این غم را بشویم با اشک،
اما اشکها هم یاری نمیکنند.
این اشکها، حرفهای ناگفتهاند،
از رنج و درد و عشق و جدایی.
این اشکها، فریاد خاموش مناند،
در این دنیای بیوفا، تنها همدم مناند.
ای کاش میتوانستم این اشکها را،
به قطرههای شادی بدل کنم.
اما اشکها، جاریاند و جاری،
تا زمانی که این دل، آرام گیرد.
این اشکها، نشان از دل شکستهاند،
نشان از عشقی که به یغما رفته است.
این اشکها، لالایی شبهای مناند،
تا زمانی که خواب ابدی مرا در برگیرد.
ای کاش این اشکها،
زودتر خشک شوند و جایشان را،
خندههایی از جنس شادی بگیرند.
اما اشکها جاریاند، تا پایان راه...
از دل پر درد، اشک روان دارد.
این اشکها قصهای دارند ناگفتنی،
از غم و اندوه، از رنج و درد و سختی.
درون سینهام آتشی شعلهور است،
که هر لحظه با یاد تو شعلهورتر میشود.
بغض گلویم را میفشارد،
سخت است این همه درد را تحمل کردن.
اشکهایم چون سیل جاریست،
از چشمانم، راهی به سوی دلت.
میخواهم این غم را بشویم با اشک،
اما اشکها هم یاری نمیکنند.
این اشکها، حرفهای ناگفتهاند،
از رنج و درد و عشق و جدایی.
این اشکها، فریاد خاموش مناند،
در این دنیای بیوفا، تنها همدم مناند.
ای کاش میتوانستم این اشکها را،
به قطرههای شادی بدل کنم.
اما اشکها، جاریاند و جاری،
تا زمانی که این دل، آرام گیرد.
این اشکها، نشان از دل شکستهاند،
نشان از عشقی که به یغما رفته است.
این اشکها، لالایی شبهای مناند،
تا زمانی که خواب ابدی مرا در برگیرد.
ای کاش این اشکها،
زودتر خشک شوند و جایشان را،
خندههایی از جنس شادی بگیرند.
اما اشکها جاریاند، تا پایان راه...
- ۱.۴k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط