در نیزار دلم سکوت گام برمیدارد
در نیزار دلم، سکوت گام برمیدارد...
در خیابانهای سرد قلبم، رد پای سکوت را دیدم...
جان دلم از سرای تنهایی فریاد میزند...
چشمانم، محبوب دل را در سیاهی شب جستجو میکنند...
من با رویاهایم به کجاها که سفر نکردهام...
غم و اندوه زندگی در قلبم خانه کردهاند...
و بر جادهی دلم رد پای سکوت را میبینم...
رد پایی از نشانهی دوبارهی وصال من با تنهایی...
و مرگ عشق دیرینهی تمام وجودم...
سکوت کن!
نه از تو فریادی زاده میشود...
سکوت کن! که جیرهی تو این سکوت تکراری است...
سکوت...
سکوت کن!
دل شکسته کسی را در زنجیر ندیده...
سکوت کن!
شبها چون بید در خواب خفتهگان.
در خیابانهای سرد قلبم، رد پای سکوت را دیدم...
جان دلم از سرای تنهایی فریاد میزند...
چشمانم، محبوب دل را در سیاهی شب جستجو میکنند...
من با رویاهایم به کجاها که سفر نکردهام...
غم و اندوه زندگی در قلبم خانه کردهاند...
و بر جادهی دلم رد پای سکوت را میبینم...
رد پایی از نشانهی دوبارهی وصال من با تنهایی...
و مرگ عشق دیرینهی تمام وجودم...
سکوت کن!
نه از تو فریادی زاده میشود...
سکوت کن! که جیرهی تو این سکوت تکراری است...
سکوت...
سکوت کن!
دل شکسته کسی را در زنجیر ندیده...
سکوت کن!
شبها چون بید در خواب خفتهگان.
- ۲.۷k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط